کارگاه تحلیل فصل ۴: علوم و فنون ادبی۱

قلمرو زبانی: نثر ساده و مرسل است /  کاربرد جمله‌های کوتاه / واژگان عربی نسبت به گذشته افزوده شده است: مانند صعوه، سهل، خلق، غافل/ «را» در «چیزها را»: نشانه دارندگی / کاربرد واژگان کهن؛ مانند: چغز، بُوَد، بخسبد / قلمرو ادبی: آرایه‌های ادبی آن کم است / تناسب (صعوه و چغز/ زغن و مگس …) تضاد: داد و ستد، خریدن و فروختن، مغرب و مشرق/ واج‌آرایی، واژه‌آرایی / نفَس: مجاز از لحظه  / قلمرو فکری: نثر آن داستانی و عرفانی است.

قلمروزبانی: را: به معنای «به» (به شیخ ما) / شیخ: پیر، مرشد / سهل: آسان / چغزی: قورباغه / صعوه: مرغی است به اندازه گنجشک / زغن: پرنده ای است از راسته شکاریان / را: به معنای «دارندگی» (این چنین چیزها، چندان ارزشی ندارد.) / بُوَد: باشد (واژه کهن) / خلق: مردم / بخُسبد: بخوابد (واژه کهن) / ستدوداد: دادوستد / درآمیزد: معاشرت کند / غافل: ناآگاه، بی خبر / قلمرو ادبی: نفَس: مجاز از لحظه / تضاد: مشرق، مغرب بنشیند، برخیزد – بخرد، بفروشد (آرایه های نثر اندک است.) / شبکه معنایی: چغزی و صعوه زغن و مگس … / قلمرو فکری: در رده ادبیات تعلیمی (عرفانی و آموزشی) است.

بازگردانی: به پیر ما (شیخ ابوسعید ابوالخیر) گفتند: «که فلان کس بر روی آب راه می‌رود». گفت: «کاری ندارد؛ قورباغه و مرغان کوچک نیز بر روی آب راه می‌روند». گفتند: «فلان کس در هوا پرواز می کند». گفت: «مرغ و مگس نیز در هوا پرواز می کنند». گفتند: «فلان کس در یک لحظه از شهری به شهر دیگری می‌رود». پیر گفت: «شیطان نیز در یک لحظه می تواند از مشرق به مغرب برود.»

این چنین چیزها، چندان ارزشی ندارند. مرد واقعی آن کسی است که در میان مردم بنشیند، برخیزد، بخوابد، بخرد، بفروشد و در بازار در میان مردم، معامله کند و زن بگیرد و با مردم معاشرت کند و یک لحظه از خدا بی خبر نباشد.».

پیام: ۱- بی ارزش بودن گوشه گیری و تزهّد، ۲- عارف راستین کسی است که میان مردم و همانند مردم زندگی کند و با خدا باشد.

قلمرو زبانی: کاربرد واژگان عربی بیشتر از گذشته: مانند: زغن، سدّجوع، متصیّد، مترصّد؛ مغلظ… / جمله ها بلندتر از گذشته شده است. / کاربرد تاریخی دستور: سد جوعی کردی: سد جوع می کرد؛ بنشست؛ یکایک می گیری (بگیری)/ واژه کهن: بُوَد / کاربرد واژه در معنای کهن: بازرفتن (بازشدن)/ قلمرو ادبی: تشبیه و کنایه / کاربرد شعر در نثر رواج نثر داستان نویسی / آوردن توصیف‌های فراوان / استعاره و جانبخشی

قلمروزبانی: زغن: پرنده ای است از راسته شکاریان / مور: مورچه / هوّام: جانورانی مانند مار وکژدم / سدّ: مانع، آب بند/ جوع: گرسنگی / کردی: می کرد (کاربرد تاریخی دستور) / متصیِّد: شکارجو، شکارگر / مترصّد: درکمین، کمینگر/ بنشست: کاربرد تاریخی دستور/  شبکه: تور / ارزاق: ج رزق / فروبَرَد: ببلعد / لیکن: اما (واژه کهن یا کاربرد کهن) / دی مَه: ماه دی / مَمَرّ: گذرگاه / مراد: خواسته / به کار می‌بری: ببری / واثق: استواردل، مطمئن / مغلظّ: استوار / در عمل آرم: به کار برم / نواله: روزی، طعمه / دولت: خوشبختی، بخت / قدح: کاسه / خایب: ناامید / نادم: پشیمان / بماند: شد (فعل اسنادی) / قلمرو ادبی: چون متصیّدی مترصّد: تشبیه / شبکۀ ارزاق: اضافه تشبیهی/ تنگ روزی: کنایه از کسی که روزی و درآمد خوبی ندارد؛ تنگدست / چرخ: استعاره از آسمان / پرسش انکاری: تو را از خوردن من چه سیری بود؟/ جانبخشی در بیت / قدح را بریخت: مجاز

بازگردانی: مرد زیرک گفت: حکایت کرده اند که مرغی شکاری بود، چند مدتی گذشت تا از مورچه و ملخ و مار و حشرات که طعمۀ او بود، هیچ نیافت که بدان گرسنگی اش را تسکین دهد. یک روز به طلب روزی بلند شد و مانند شکارچی کمین کننده در کنار جویباری نشست تا در تور روزی او، شکاری بیفتد. ناگهان ماهی ای از جلوی او گذشت، زغن پرید و او را گرفت، خواست که ببلعد؛ ماهی گفت: تو از خوردن من سیر نمی شوی؟ ولی اگر مرا نخوری، هر روزه ده ماهی از برف ماه دی سپیدتر و پاکیزه تر در همین جا و در همین گذرگاه برای تو بیاورم تا همه آنها را بگیری و به میل بخوری و اگر به من اطمینان نداری، من را سوگند استواری بده که به آنچه گفتم، عمل کنم. زغن گفت: بگو به خدا، همین که زغن منقارش را باز کرد، ماهی چون لقمۀ تنگ روزیان در آب افتاد و گریخت.

آسمان لقمه را از دهنم روی خاک انداخت. شانس، کاسه را کنار لبم آورد؛ ولی نوشیدنی کاسه را روی زمین ریخت.

و او ناامید و پشیمان شد.

پیام: داستان تمثیلی، پیامد نادانی و سبک سری

وقت است تا برگ سفر بر باره بندیم / دل بر عبور از سدّ خار و خاره بندیم (حمید سبزواری)

ای مرغ اگر پری به سر کوی آن صنم / پیغام دوستان برسانی بدان پری (سعدی) / جناس همسان: پری [۱- بپری؛۲- فرشته]

چو شد روز، رستم بپوشید گبر / نگهبان تن کرد بر گبر ببر (فردوسی) / جناس ناهمسان اختلافی:‌ گبر، ببر / جناس ناهمسان افزایشی: بر، ببر

اگر تو فارغی از حال دوستان یارا / فراغت از تو میسّر نمی‌شود ما را (سعدی) / جناس ناهمسان اختلافی:‌ یارا، ما را / اشتقاق: فارغی، فراغت

من که باشم در آن حرم که صبا / پرده دار حریم حرمت اوست (حافظ) / جناس ناهمسان اختلافی:‌ حرم، حریم / اشتقاق: حرم، حریم، حرمت

صبا خاک وجود ما، بدان عالی جناب انداز / بُوَد کان شاه خوبان را نظر بر منظر اندازیم (حافظ) / جناس ناهمسان اختلافی:‌ ما، را / اشتقاق:‌ نظر، منظر- انداز، اندازیم

من اوّل روز دانستم که با شیرین درافتادم / که چون فرهاد باید شست، دست از جان شیرینم (سعدی) / جناس همسان:‌ شیرین [۱- نام دختری؛ ۲- گونه ای مزه]

پرسیدم از هلال که قدّت چرا خم است؟ / گفتا خمیدنِ قدم از بار ماتم است (فدایی) / واژه قافیه: خم، ماتم / مصوّت کوتاه + صامت ( ﹷ م)

بازگردانی: از هلال ماه پرسیدم که چرا قدّت خمیده شده است؟ گفت: به خاطر غم یار است که مانند باری قدّم را خم کرده است.

بسی تیر و دی ماه و اردیبهشت / برآید که ما خاک باشیم و خشت (سعدی) / واژه قافیه: اردیبهشت، خشت / مصوّت کوتاه + صامت + صامت ( ﹻ شت)

بوی بهارآمد، بنال ای بلبل شیرین نفس / ور پای بندی هم چو من، فریاد می‌خوان از قفس (سعدی) / واژه قافیه: نفس، قفس / مصوّت کوتاه + صامت ( ﹷ س)

صد شکر گویم هر زمان هم چنگ را هم جام را / کاین هر دو بردند از میان هم ننگ را هم نام را (قاآنی) / واژه قافیه: جام، نام /  مصوّت بلند + صامت (ام)

چو شد روز رستم بپوشید گبر / نگهبان تن کرد بر گبر ببر (فردوسی) / واژه قافیه: گبر، ببر / مصوّت کوتاه + صامت+ صامت ( ﹷ بر)

برو به آموزه دوازدهم

برو به فهرست علوم و فنون ۱

برو به نیایش

Follow by Email
YouTube
LinkedIn
LinkedIn
Share
Instagram
Telegram
پیمایش به بالا