دیدار
طلبۀ جوان، در آن سرمای کشنده که در تهران هیچ پیشینه نداشت، برفِ بلند را میکوبید و پیش میرفت یا برفِ کوبیده را بیش میکوبید؛ قبای خویش به خود پیچان، تنها، تنها.
طُلّاب دیگر، چند چند با هم میرفتند و در این گروهی رفتن، گرمایی بود. تنگِ هم، گفت وگوکنان امّا طلبۀ جوانِ ما حاج آقا روح الله موسوی به خویش بود و بس.
حاج آقا روح الله از میدان مُخبرالدّوله که گذشت، بخشی از شاه آباد را طی کرد؛ به کوچۀ مسجد پیچید، به درِ خانۀ حاج آقا مدرّس رسید و ایستاد. در، گشوده نبود؛ امّا کلون هم نبود. حاج آقا در را قدری فشار داد. در گشوده شد. طلبۀ جوان پا به درون آن حیاطِ محقّر گذاشت و به خود گفت: خوب است که نمیترسد. خوب است که خانه اش محافظی ندارد و درِ خانه اش چفت و کلونی؛ امّا او را خواهند کشت. همین جا خواهند کشت. رضاخان او را خواهد کشت. انگلیسیها او را خواهند کشت. چقدر آسان است که با یک تپانچه وارد این حیاط شوند، به جانب آن اتاق بروند و تیری به قلبِ مدرّس شلّیک کنند. قلب یا مغز؟
خدایا، چرا هنوز، بعد از بیست و دو سال، بیست و دو سال … ذهن من این مسئله را نگشوده است؟ به قلب پدر شلیک کردند یا به مغزش؟
چرا مادر میگفت: قرآنِ جیبی اش به اندازۀ یک سکّه سوراخ شده بود و چرا سیّدی میگفت: صورت که نداشت آقا! سر هم، نیمی…»
آقا روح الله باز گیر افتاده بود: کدام یک مهم تر از دیگری است؟ حاج آقا مدرّس با کدام یک از این دو بیشتر کار میکند؟ قلب یا مغز؟ کدام را ترجیح میدهد؟
قلمرو زبانی: طلبه: دانشجوی دینی (در عربی جمع «طالب» است؛ اما در فارسی معنای مفرد می دهد.) / پیشینه: سابقه / بیش: بیشتر / قبا: نوعی جامۀ جلو باز که دو طرف جلو آن با دکمه بسته میشود./ به خویش بود: به حال خود بود / بس: فقط / کلون: قفل چوبی که پشت در نصب میکنند و در را با آن میبندند./ گشوده: باز شده / محقّر: کوچک، حقیر/ چفت: بست، زرفین، قلاب پشت در/ تپانچه: سلاح گرم دستی / گیر: در بند / قلمرو ادبی: در این گروهی رفتن: کنایه از همبستگی / گرمایی بود: مجاز از صمیمیت / قلب: نماد احساسات / مغز: نماد خردورزی
«آقایانِ محترم! علما! روحانیّونِ حوزهها! با مغزهایتان با حکومت طرف شوید، با قلبهایتان با خدا. اینجا، حساب کنید، بسنجید، اندازه بگیرید، چُرتکه بیندازید؛ چرا که با چُرتکه اندازانِ بدنهاد روبه رو هستید؛ امّا آنجا با قلبهایتان، با خلوصتان، با طهارتتان، تسلیمِ تسلیم با خدا روبه رو شوید. اینجا، به هیچ قیمت نشکنید؛ آنجا شکسته و خمیر شده باشید. اینجا، همه اش، در پرده بمانید؛ آنجا، در محضر خدا، پردهها را بردارید….»
آقا روح الله جوان، دلش نمیخواست مِنبر برود؛ امّا دلش میخواست حرفهایش را بزند. همیشه گرفتار انتخاب بود. «در ماه مبارکِ رمضان یا در محرّم و صفر، آیا برای تبلیغ بروم؟ بازگردم به خمین؟ از پلهّهای همان مِنبری که حاج آقا مصطفی بالا میرفت؛ بالا بروم؟ جوان، بالا بلند، موقّر، آرام، بروم بالای منبر و بگویم که رنج رعیّت بس است؟ حکومتِ خانهای قدّاره کش بس است؟ بگویم که درِ خانۀ حاج آقا مدرّس- که علیه دشمنانِ شما میجنگد-همیشۀ خدا باز است و رضاخان او را خواهد کشت؟»
طلبۀ جوان وارد اتاق آقای مدرّس شد؛ سلام کرد، قدری خمید و همان جا پای در نشست، که سوزِ برف بود و درزهای دهان گشودۀ در.
قلمرو زبانی: علما:ج عالم / حوزه: دبستان دینی / طرف شدن: رویارو شدن / سنجیدن: ارزیابی کردن / چُرتکه: واژۀ روسی؛ وسیلهای برای محاسبۀ جمع و تفریق شامل چند رشته سیم که در چهارچوبی قرار دارد. در دو رشته چهار مهره و در بقیه ده مهرۀ متحرّک که نمایندۀ یک تا ده است، جای دارد. / بدنهاد: بد ذات / خلوص: پاکی / طهارت: پاکی / صفر: ماه صفر (هم آوا؛ سفر: مسافرت) / حاج آقا مصطفی: پدر روح الله خمینی / موقّر: با وقار، متین / رعیّت: عامه مردم / خان: (هم آوا ← خوان: سفره) / قدّاره: جنگ افزاری شبیه شمشیر پهن و کوتاه؛ / سوز: شدت آزاردهنده سرما / قلمرو ادبی: قدّاره کش: کنایه از کسی که با توسّل به زور، به مقاصد خود میرسد./ چُرتکه انداختن: کنایه از محاسبه کردن / روبه رو شدن: کنایه از درگیر شدن / اینجا، به هیچ قیمت نشکنید: «اینجا» منظور در دنیا؛ کنایه از اینکه در برابر زورگو بایستید / آنجا شکسته و خمیر شده باشید: کنایه از اینکه در برابر خدا فروتن باشید / در پرده بمانید: کنایه از زیرک و هوشمند بودن / در محضر خدا، پردهها را بردارید: کنایه از اینکه در بارگاه خدا حجاب نفس را بردارید و در برابر خداوند زیرکی نکنید / در خانه باز بودن: کنایه از مهماننوازی/ جا پای در نشستن: کنایه از فروتنی / دهان گشودۀ در: استعاره پنهان
آقای مدرّس، طلبه را به اندازۀ سه بار دیدن میشناخت؛ امّا نه به اسم و رسم. برادرش حاج آقا مرتضیٰ پسندیده را که در مدرسۀ سپهسالار، گه گاه در محضرِ مدرّس تلَمّذ میکرد، بیش میشناخت؛ امّا هرگز حس نکرده بود که این دو روحانیِ جوان ممکن است برادرِ هم باشند. هیچ شباهتی به هم نداشتند. آدمیزاد میتوانست به نگاهِ آن یکی تکیه کند -همان طور که به یک بالش پَر تکیه میکند- و میتوانست نگاهِ این یکی را در چلّۀ کمان بنشاند و به سوی دشمن پرتاب کند و مطمئن باشد که دشمن را متلاشی خواهد کرد.
طلبهای گفت جناب مدرّس، در کوچه و بازار میگویند که شما مشکلتان با رضاخان میرپنج در این است که سلطنت را میخواهید، نه جمهوری را و اعتقاد به بقای خاندانِ سلطنت دارید و نظام شاهنشاهی را موهبتی الهی میدانید؛ حال آنکه رضاخانِ میرپنج و سیّدضیا و بسیاری دیگر میگویند که کارِ سلطنت، تمامِ تمام است و عصرِ جمهوری فرارسیده است… .»
مدرّس، مدّتها بود که با این ضربهها آشنایی داشت و با دردِ این ضربهها و به همین دلیل، همیشه پاسخ را در آستینش داشت.
– خیر آقا… خیر… بنده با سلطنت چه از آنِ قاجار باشد چه دیگری و دیگری ابدا ابدا موافق نیستم؛ یعنی، راستش، اصولاً نظامِ سلطانی را نظم مطلوبی برای اُمّت و ملّت نمیدانم.
قلمرو زبانی: طلبه: دانشجوی دینی / مرتضیٰ پسندیده: برادر روح الله خمینی / تلَمّذ: شاگردی کردن، آموختن / بیش: بیشتر / چله: زه کمان که انتهای تیر در آن قرار دارد و با کشیدن و رها کردن آن، تیر پرتاب میشود. / میرپنج: افسر ارشدی که فرماندهِ عدهای سرباز در حدود پنجهزار تن بود./ متلاشی: فروپاشیده / موهبت: بخشش/ الهی: ایزدی / سیّدضیا: سیاستمدار ایرانی و نخستوزیر ایران در زمان احمدشاه قاجار، آخرین شاه دودمان قاجار بود. در کودتای ۱۲۹۹ خورشیدی همراه با رضاشاه شرکت داشت و رئیسالوزرای ایران شد و تا ۴ خرداد ۱۳۰۰ در این مقام بود. / عصر: روزگار / ابدا: هرگز / مطلوب: پسندیده / قلمرو ادبی: آدمیزاد میتوانست به نگاهِ آن یکی تکیه کند: کنایه از نگاه گرم داشتن و مورد اعتما بودن / همان طور که به یک بالش پَر تکیه میکند: تشبیه / نگاهِ این یکی را در چلّۀ کمان بنشاند: استعاره پنهان از نگاه نافذ / اُمّت، ملّت: جناسواره / در آستین داشتن: آماده داشتن، (در اینجا، حاضرجواب بودن)
امروز، سلطانِ درماندۀ قاجار، در آستانۀ سقوط نهایی، تازه متوجّه شده است که خوب است سلطنت کند نه حکومت؛ خدمت کند نه خیانت؛ امّا این غولِ بی شاخ و دُم که معلوم نیست از کدام جهنّمی ظهور کرده و چطور او را یافتهاند و چطور او را از دربانیِ سفارت آلمان به اینجا رسانده اند، تمامِ وجودش خودخواهی و زورپرستی و میل به استبداد و اطاعت از انگلیسیهاست …شما، حرفی داری فرزندم؟
– از کجا دانستید که حرفی دارم، حاج آقا؟
– از نگاهتان. در نگاهتان اعتراضی هست.
– میگویم: «شما به تنومندیِ رضاخان اعتراض دارید یا به بیگانه پرستی اش»
– منظورت چیست فرزندم؟
– زمانی که ضمن بحث، میفرمایید «این غولِ بی شاخ و دُم» انسان به یادِ لاغریِ بیش از اندازۀ شما در برابرِ غول اندامیِ رضاخان میافتد و این طور تصوّر میکند که مشکلِ شما با رضاخان، مشکلِ شکل و شمایل و تنومندی اوست. نه اینکه او را آوردهاند بی هیچ پیشینه در علم سیاست و دین و جاهل است و مستبد و به همین دلیل جهل هم او را نگه داشته اند، نه هیکل.
مدرّس سکوت کرد.
سکوت به درازا کشید.
آقا روح الله دانست که ضربه اش ساده؛ امّا سنگین بوده است.
قلمرو زبانی: آستانه: قطعۀ زیرین چهارچوب در یا پنجره / سقوط: فروافتادن / دربان: نگهبان در / استبداد: خودکامگی / شمایل: چهره، رخسار / پیشینه: سابقه / جاهل: نادان / مستبد: خودکامه / جهل: نادانی / هیکل: پیکر، اندام / قلمرو ادبی: آستانۀ سقوط: اضافه استعاری؛ آستانه: نقطۀ آغاز یک کار / این غولِ بی شاخ و دُم: استعاره از رضاخان / جهنّم: استعاره از جای پلید و نامناسب / غول اندام: تشبیه
عذر میخواهم حاج آقا! قصد آزارتان را نداشتم؛ شما، وقتی در حضور جمع به مسامحه به تنومندیِ یک نظامیِ بدکار اشاره میکنید، به بخشی از موجودیّتِ آن نظامی اشاره میفرمایید که پدیدآمدنش در ید اختیار آن نظامی نبوده و ارادۀ الهی و تنومندی پدر و مادرِ روستایی احتمالاً در آن نقش داشته است. در این حال، شما را به بی عدالتی مُتّهم خواهند کرد و اعتبار کلامِ عظیمتان را در باب خطرِ خوف آورِ استبداد، درک نخواهند کرد و همه جا خواهند گفت که آقای مدرّس، مَردِ خوب و شوخ طبعی است که سخنانِ نمکین بسیار میگوید؛ امّا مسائلِ جدّیِ قابل تأمّل، چندان که باید، در چنته ندارد و دشمنانِ شما و ملت و دین بهانه خواهند یافت و با آن بهانه، نه فقط شما را بلکه ما را که شما پرچمدارمان هستید، خواهند کوبید و لِه خواهند کرد… .
باز، سلطۀ خاموشی.
طلّاب سر به زیر افکنده بودند. صدایشان از دهان این طلبۀ بی پروای خوش بیان بیرون آمده بود، بی کم و کاست.
مدرّس تأثّر را پس نشاند.
– کاش که شما، با همۀ جوانی تان، به جای من، به این مجلس شورا میرفتید. شما به دقّت و مؤثرّ سخن میگویید، حاج آقایِ جوان!
– ممنونِ محبّتتان هستم؛ حضرت حاج آقا مدرّس؛ امّا من این مجلس را چندان شایسته نمیدانم که جای روحانیّت باشد. آنچه را که شما میگویید، دیگران هم میتوانند بگویند. آنچه که شما میتوانید انجام بدهید که دیگران نمیتوانند، دعوتِ جمیع مسلمانانِ ایران است به مبارزۀ تَن به تَن با قاجاریان و رضاخانیان و جملگیِ ظالمان و وابستگانِ به اجانب. اگر سرانجام، به کمک ملّت، حکومتی بر کار آوردید که عطر و بوی حکومتِ مولا علی را داشت، وظیفۀ خود را به عنوان یک روحانیِ مبارزِ تمام عیار انجام داده اید.
قلمرو زبانی: عذر: پوزش / مسامحه: آسان گرفتن، ساده انگاری/ ید: دست / عظیم: بزرگ / خوف: ترس / استبداد: خودکامگی / تأمل: درنگ / چنته: کیسه، توبره / بی پروا: بی باک / تأثرّ: اثرپذیری، اندوه (تأثّر را پس نشاند: اندوهگین نشد) / جملگیِ: همگی / اجانب: ج اجنبی، بیگانگان / عیار: خالص، سنجه، مقابل غش و ناپاکی؛ / تمام عیار: کامل و بی نقصان، پاک، خالص / سلطه: چیرگی / بی پروا: نترس / جملگی: همگی / اجانب: ج اجنبی؛ بیگانه / قلمرو ادبی: سخنانِ نمکین: حسآمیزی / چیزی در چنته نداشتن: کنایه از بی سوادی و ناآگاهی / پرچمدار: کنایه از رهبر / سلطۀ خاموشی: استعاره پنهان / سر به زیر افکندن: کنایه از شرمندگی / عطر و بوی حکومت مولا علی: استعاره پنهان
– طلبۀ جوان! آیا منظورتان این است که اصولاً، من، موجودِ هدف گم کردهای هستم؟
– خیر، هدفِ شما برای کوتاه مدّت خوب است که بنده به عنوانِ یک طلبۀ کوچکِ جست وجوگر، به این هدف اعتقاد دارم؛ امّا روش تان را برای رسیدن به این هدف، روشی درست نمیدانم. شما، با دقّت و قدرت، به نقاطِ ضربه پذیرِ رضاخان ضربه نمیزنید؛ بلکه ضربههایتان را غالبا، به سوی او و دیگران، بی هوا پرتاب میکنید. شما در سنگرِ مشروطیّت ایستاده اید؛ امّا یکی از رهبرانِ ما، سالها پیش، از مشروعیّت سخن گفته است و در اسلام، شرع مُقدّمِ بر شرط است.
شما، به اعتقادِ این بندۀ ناچیز، این جنگ را خواهید باخت و رضاخان، به هر عنوان خواهد ماند و بساطِ قُلدْری اش را پهن خواهد کرد و ما را بار دیگر چنان که ماهِ قبل فرمودید از چاله به چاه خواهد انداخت؛ شاید به این دلیل که آقای مدرّس، تنهای تنها هستند و همراهانشان، اهل یک جنگِ قطعی نیستند و در عین حال، آقای مدرّس، گرچه به سنگرِ ظلم حمله میکند؛ امّا از سنگرِ عدل به سنگرِ ظلم نمیتازد. در این مشروطیّت، چیزی نیست که چیزی باشد… .
– مانعی ندارد که اسم شریفتان را بپرسم؟
– بنده روح الله موسویِ خمینی هستم. از قم به تهران میآیم. البته به ندُرت.
– بله … شما تا به حال، چندین جلسه محبّت کردهاید و به دیدنِ من آمدهاید و همیشه همان جا پای در نشستهاید … چرا تا به حال، در این مدّت، نظری ابراز نداشته بودید، فرزندم؟ چرا تا به حال، این افکارِ جوان و زنده را بیان نکرده بودید؟
قلمرو زبانی: بی هوا: بدون برنامه و حساب / مشروطه: کشوری که دارای مجلس باشد و نمایندگان ملت در کارهای دولت نظارت داشته باشند. / مشروعیّت: منطبق بودن رویههای قانون گذاری و اجرایی حکومت با نظر مردم آن کشور شرع: راه و روش دین / و در اسلام، شرع مُقدّمِ بر شرط است: در دین اسلام شرع اسلام از شرط در قراردادها ارزشمندتر است. / بساط: گستردنی / بندۀ ناچیز: بنده حقیر و بی ارزش / باختن: شکست خوردن / قُلدْری: گردن کلفتی و زورگویی / تاختن: حمله کردن / به ندرت: گهگاه / پای در: نزدیک در / ابراز: آشکار / افکار: ج فکر / قلمرو ادبی: بساط قلدری را پهن کردن: کنایه از زورگویی / بساطِ قُلدْری: تشبیه / از چاله به چاه خواهد انداختن: کنایه از «از مشکلی دچار مشکل بزرگتر شدن»
– میبایست که به حدّاقلّ پختگی میرسیدند، آقا! کلامِ خام، بدتر از طعامِ خام است.
طلبۀ جوان، بهنگام برخاستن را میدانست، چنان که بهنگام سخن گفتن را.
طلبه برخاست.
مدرّس برخاست.
جملگیِ حاضران برخاستند.
حاج آقا روح الله، شما اگر زحمتی نیست یا هست و قبولِ زحمت میکنید، بیشتر به دیدنِ ما بیایید. بیایید و با ما گفت و گو کنید. البتّه بنده بیشتر مایلم که در خلوت تشریف بیاورید تا دو به دو در باب مسائل مملکت و مشکلاتِ جاری حرف بزنیم و بعد، شما نظریّات و خواستههای مرا به گوش طلّاب جوانِ حوزه برسانید… .
– سعی میکنم، آقا.
– طلبۀ جوان، قدری به همه سو خمید و رفت تا باز برفهای نکوبیده را بکوبد.
شب به شدّت سرد بود، دلِ روح الله، به حدّت گرم- «که آتشی که نمیرد، همیشه در دلِ او بود»-.
مدرّس به طلّابِ هنوز ایستاده گفت: میبینم که درجا میجنبید؛ امّا جرئت ترکِ مجلس مرا ندارید… تشریف ببرید! تشریف ببرید! اگر میخواهید پیِ این طلبۀ جوان بروید و با او طرحِ دوستی بریزید، شتاب کنید که فرصت از دست خواهد رفت… .
طُلاّب جوان، در عرضِ پیاده رو در کنار هم، همه سر بر جانبِ حاج آقا روح الله گردانده، میرفتند در سکوت و نگین کرده بودند او را.
چه کسی میبایست آغاز کند؟
– حاج آقا موسوی! ما همه مشتاقیم که با نظریّاتِ شما آشنا شویم… ما مُشتاقِ دوستیِ با شما هستیم… .
سنگ روی سنگ، برای ساختنِ ارکی به رفعتِ ایمان.
شهرِ سرد.
مهتابِ سرد.
یک تاریخ سرما.
و جوانی که با آتشِ درون، پیوسته در مخاطرۀ سوختن بود… .
قلمرو زبانی: ابراز: آشکار کردن / بهنگام: به وقت/ در باب: در زمینه / مملکت: کشور / جاری: فعلی / حدّت: تیزی و تندی / پیِ: دنبال / ارک: قلعه، دژ / رفعت: اوج ، بلندی، والایی / مخاطره: خطر، خود را در خطر انداختن / قلمرو ادبی: شدّت، حدّت: جناس / سنگرِ مشروطیّت: اضافه تشبیهی / سنگرِ ظلم: اضافه تشبیهی / پختگی: کنایه از باتجربگی / کلامِ خام: حسآمیزی / کلامِ خام، بدتر از طعامِ خام است: تشبیه پنهان / تا باز برفهای نکوبیده را بکوبد: کنایه از بازگشت / «که آتشی که نمیرد، همیشه در دلِ او بود»: تضمین شعر حافظ / او را نگین کرده بودند: (تشبیه) گرداگرد او را گرفته بودند / سنگ روی سنگ: کنایه از اقدام برای سازندگی / رفعت ایمان: اضافه استعاری / سنگ روی سنگ، برای ساختنِ ارکی به رفعتِ ایمان: باید باورها و اعتقادات استوار داشته باشیم./ مهتابِ سرد: حسآمیزی/ یک تاریخ سرما: کنایه از سرمای بسیار سوزان / آتشِ درون: استعاره از عشق / سوختن: کنایه از نابود شدن
سه دیدار، نادر ابراهیمی
درک و دریافت
۱- متن دیدار را از نظر زاویۀ دید، زمان و مکان بررسی کنید.
زاویه دید: سوم شخص یا دانای کل/ زمان: معاصر / مکان: خانه مدرس
۲- نویسنده در این متن، کدام ویژگیهای شخصیت امام خمینی را معرّفی میکند؟
هوشیاری، اراده، ستم ستیزی
قصه عینکم-دیدار(پی دی اف)