چو سرو باش
حکیمی را پرسیدند: «چندین درخت نامور که خدای عزّ و جلّ آفریده است و برومند هیچ یک را آزاد نخواندهاند؛ مگر سرو را که ثمرهای ندارد. در این چه حکمت اسـت؟
گفت: هر درختی را ثمرهای معیّن است که به وقتی معلوم، به وجود آن تازه آید و گاهی به عدم آن پژمرده شود و سرو را هیچ از این نیست و همه وقتی خوش اسـت و این اسـت صفت آزادگان.
قلمرو زبانی: حکیمی را پرسیدند: «را» به معنای «از»؛ حرف اضافه / نامور: نامدار، مشهور / عَزَّ و جَلّ: عزیز است و بزرگ و ارجمند / برومند: دارای میوه (بر: میوه) / ثمره: بر، میوه / معینّ: مشخص / «را» در «هر درختی را ثمرهای معیّن»: دارندگی / آید: شود / به وجودِ آن تازه آید: با وجود آن خرّم و شاداب میشود / عدم: نبود / قلمرو ادبی: وجود، عدم: تضاد
بازگردانی: از حکیمی پرسیدند: «این همه درخت مشهور و میوه داری که خدای عزّ و جلّ آفریده است به هیچ کدام آزاد نگفته است؛ مگر سرو که میوه ندارد. در این کار چه حکمتی وجود دارد؟
حکیم گفت: هر درختی را میوه مشخصی دارد که در زمان مشخصی، به وجود آن میوه، طراوت و تازگی مییابد و گاهی به خاطر عدم آن میوه پژمرده میشود و سرو به هیچ وجه اینگونه نیست و همیشه سرسبز اسـت و این، صفت انسانهای آزادگان اسـت.
۱- به آنچه میگذرد دل منه که دجله بسی / پس از خلیفه بخواهد گذشت در بغداد
قلمرو زبانی: که: زیرا / دجله: رودی در عراق / بسی: بسیار / قلمرو ادبی: وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (رشته انسانی) / دل نهادن: کنایه از علاقمند شدن، دلبستگی شدن / دجله: نماد دنیای پایدار
بازگردانی: به آنچه پایدار نیست دل بسته نشو؛ زیرا دجله بسیار پس از خلیفه در بغداد روان خواهد بود.(ما میمیریم اما دنیا میماند)
پیام: دل نبستن به دنیا
۲- گرت ز دست برآید، چو نخل باشد کریم / ورت ز دست نیاید، چو سرو باش آزاد
قلمرو زبانی: گرت: اگر تو؛ جهش ضمیر(اگر از دست تو) / کریم: بخشنده / ور: و اگر / قلمرو ادبی: دست: مجاز از توان و نیرو / چو نخل: تشبیه / کریم: وجه شبه / آزاد: وجه شبه / واجآرایی: «د» و «ر» / نخل، سرو: تناسب / واژهآرایی: دست / کریم بودن نخل؛ آزاد بودن سرو: جانبخشی / وجه شبه: آزاد
بازگردانی: اگر توانش را داری، مانند نخل بخشنده باشد و اگر توانش را نداری، مانند سرو آزاده باش.
پیام: بخشندگی و آزدگی
گلستان سعدی