گنج حکمت: کاردانی
◙ کشتی گیری بود که در زورآزمایی شهره بود. بدر در میدان او هلالی بود و رستم به دستان او زالی.
قلمرو زبانی: زورآزمایی: مسابقه / شهره: نامبردار، نامی / بدر: ماه کامل، ماه شب چهارده / هلال: ماه نو/ در میدان او: در برابر او / زال: پیر فرتوت و سفیدمو، به ویژه زن / فعل «بود» پس از واژه «زالی»: حذف به قرینه لفظی / هلالی، زالی: مسند / میدان او: ترکیب اضافی؛ میدان: متمم / او: مضاف الیه، وابسته پسین/ دستان: دستها / دستان او: ترکیب اضافی؛ دست: متمم؛ او: وابسته پسین، مضاف الیه/ نوع واو: حرف پیوند / بدر، هلال: رابطه معنایی تضاد و تناسب / «به» در «به دستان»: به معنای «در»/ قلمرو ادبی: نوع ادبی: آموزشی، نثر مسجع یا آهنگین / هلالی، زالی: پایههای سجع / بدر، هلال: تضاد / بدر در میدان او هلال بود: تشبیه / رستم به دستان او زالی بود: تشبیه و اغراق / تلمیح دارد ( به دلیل وجود رستم ) / رستم، زال، دستان: تناسب / دستان: ایهام تناسب (۱- لقب پدر رستم که در این جا حضور ندارد اما با رستم تناسب دارد ۲- دستها)/ زال: ایهام تناسب (۱- نام پدر رستم؛ تناسب با رستم ۲- فرتوت)/ رستم، زال: تضاد (رستم توانمند، زال ناتوان) / بدر، هلال: تناسب
بازگردانی: کشتی گیری بود که در زورآزمایی و پهلوانی بسیار نام آشنا بود. او به اندازهای نیرومند بود که در میدان زورآزمایی ماه کامل مانند ماه نو به نظر میآمد و رستم در برابرش مانند یک پیرزن، ضعیف و ناتوان مینمود.
با جوانان چو دست بگشادی / پای گردون پیر بربستی
قلمرو زبانی: چو: حرف ربط وابسته ساز، هنگامیکه ، زمانی که / گردون: آسمان ، روزگار/ بربستن: بستن ، بند کردن / بیت دو جمله؛ یک جمله غیر ساده / بربستی: ماضی استمراری «میبست» / بگشادی: ماضی استمراری «میگشاد» / جوانان: متمم، وندی / پا، دست: رابطه معنایی تناسب / پای گردون پیر: یک ترکیب اضافی و یک ترکیب وصفی ( پا: هسته / گردون: وابسته پسین، مضاف الیه / پیر: وابسته پسین، صفت) / نهاد در هر دو جمله، محذوف (کشتی گیر) / قلمرو ادبی: دست گشادن: کنایه از زورآزمایی / دست، پا: تناسب / جوان، پیر: تضاد / دست گشادن و پای بستن: تضاد / پای گردون را بستن: کنایه از قدرتمند بودن / پای گردون پیر: استعاره پنهان، تشخیص / پیری گردون: نمادی از تجربه و قدرت / جوانان: نماد قدرت وغرور/ پای گردون پیر بربستی: اغراق
بازگردانی: آن کشتی گیر زمانی که با کمک جوانان اقدام به کشتی گرفتن میکرد آنها را که هیچ حتا بر روزگار پیر نیز چیره میشد و او را شکست میداد.
پیام: زورمندی جوان کشتی گیر
◙ روزی یاران الحاح کردند و مرا به تفرّج بردند. ناگاه مردی از کنارهای درآمد و نبرد خواست، خلق در وی حیران شدند، زور بازویی که کوه به هوا بردی؟
قلمرو زبانی: الحاح: اصرار، پافشاری کردن / تفرج: گشت و گذار، تماشا، سیر و گردش / حیران: سرگردان، سرگشته، شیفته، شگفت زده؛ نقش مسندی / خواست: درخواست کرد ( هم آوا؛ خاست: بلند شد )/ نوع واو: حرف پیوند هم پایه ساز/ یاران: نهاد / مرا: من را، نقش مفعولی / ناگاه: قید، وندی / کشتی گیر، نبرد: رابطه معنایی تناسب/ کناره: گوشه، کنج؛ متمم / نبرد: مبارز / هوا، وی: متمم / بردی: ببرد؛ «مضارع التزامی»/ درآمد: بیرون آمد، وارد شد، آمد / کشتی گیر: مرکب / خلق: مردم / حیران: سرگشته / زور بازو: ترکیب اضافی؛ زور: نهاد؛ بازو: وابسته پسین، مضاف الیه / قلمرو ادبی: زور بازو: مجاز از پهلوان دارای زور بازو / زور بازویی که کوه به هوا بردی: اغراق؛ کنایه از زور بسیار / آرایه تمثیل / بازو: نماد قدرت / کوه: نماد بزرگی و شکست ناپذیری
تمثیل به معنای «تشبیه کردن» و «مَثَل آوردن» است و در اصطلاح ادبی، آن است که شاعر یا نویسنده برای تأیید و تأکید بر سخن خویش، حکایت، داستان یا نمونه و مثالی را بیان کند تا مفاهیم ذهنی خود را آسان تر به خواننده انتقال دهد.
بازگردانی: یک روز به پافشاری دوستان به گردش رفتیم. ناگهان مردی از گوشهای بیرون آمد و حریف طلبید. مردم با دیدن او شگفت زده شدند. کشتی گیر دارای چنان زوری بود که میتوانست کوه را از جا بکند و به سوی آسمان پرتاب کند.
◙ از هر طرف، نفیر برآمد. در حال که آن مرد دست بر هم زد، کشتی گیر پایش بگرفت و سرش بر زمین محکم زد.
قلمرو زبانی: نفیر: صدای بلند، فریاد / برآمد: بلند شد (بن ماضی: برآمد، بن مضارع: برآ) / هر طرف: ترکیب وصفی؛ طرف: متمم؛ هر: وابسته پیشین ، صفت مبهم / در حال: فورا، همان دم / دست، پا، سر: رابطه معنایی تناسب / پایش: ترکیب اضافی، پا: مفعول؛ ش: مضاف الیه / سرش: ترکیب اضافی، سر: مفعول / ش: مضاف الیه / دست: مفعول / زمین: متمم / نوع واو: حرف پیوند هم پایه ساز / کشتی گیر: مرکب / قلمرو ادبی: دست، پا، سر: تناسب / سر، بر: جناس ناهمسان اختلافی / دست برهم زدن: کنایه از آغاز کردن / سر بر زمین زدن: کنایه از شکست دادن
بازگردانی: از هر سو صدای فریاد برخاست. همان دم که کشتی گیر دستهایش را به نشانه آغاز زورآزمایی به هم میزد، من پای او را گرفتم و سرش را محکم به زمین کوبیدم.
◙ گفتم: علم در همه بابی لایق است و عالم در آن باب بر همه فایق، استعداد مجرد، جز حسرت روزگار نیست.
قلمرو زبانی: باب: زمینه، مورد / لایق: سزاوار ، شایسته / فایق: دارای برتری، مسلّط، چیره / مجرّد: صِرف، تنها / آن باب: ترکیب وصفی؛ آن: وابسته پیشین، صفت اشاره؛ باب: هسته / حسرت روزگار: ترکیب اضافی، حسرت : مسند؛ روزگار: وابسته پسین، مضاف الیه / همه: ضمیر مبهم، متمم / و عالم در …: حذف «است» به قرینه لفظی / روزگار: واژه دو تلفظی / قلمرو ادبی: لایق، فایق: سجع؛ جناس ناهمسان اختلافی / علم، عالم: شبه جناس؛ همریشگی (رشته انسانی)
بازگردانی: به کشتی گیر گفتم: در هر زمینهای دانش و آگاهی داشتن شایسته است و انسان دانا در آن زمینه پیروز و برتر از همگان خواهد بود. کسانی که استعداد بدون تربیت دارند، جز حسرت و پشیمانی روزگار چیزی بهره شان نمیشود.
پیام: پیروزی علم و آگاهی / نیاز به پرورش برای انسان مستعد
زور داری، چون نداری علم کار/ لاف آن نتوان به آسانی زدن
قلمرو زبانی: بیت سه جمله است / لاف: سخنان بی پایه و اساس، دعوی باطل، ادّعا / لاف زدن: خودستایی کردن، ادّعای باطل کردن / چون: حرف پیوند وابسته ساز / زور: نقش مفعولی / علم کار: مفعول / مرجع ضمیر آن: زور داشتن / حذف واژه «زور» به قرینه لفظی / علم کار: ترکیب اضافی، علم: مفعول؛ کار: مضاف الیه / داری، نداری: رابطه معنایی تضاد / به آسانی : قید / قلمرو ادبی: داری، نداری: تضاد
بازگردانی: دانش هر کاری را باید داشته باشی و گرنه فقط با زورمندی نمیتوانی پیروز و کامیاب گردی.
پیام: برتری علم و دانش بر زور و قدرت / دوری از خودبینی
خیلی مطالبتون خوبه من همیشه نکات معلمم رو با نکات شما تلفیق و کامل میکنم. انشالله سلامت باشین
دیر زی