آموزه هفدهم: خنده تو

◄قلمرو فکری:

۱- درک و دریافت خود را از متن زیر بنویسید.

دریافت:‌ ای دلبر من، اگر دیدی در راه مبارزه، من زخمی شده ام یا جان باخته ام، اندوهگین نباش و بخند؛ زیرا خنده تو به من جان دوباره می‌دهد و زخم‌هایم را بهبود می‌بخشد.

۲- متن درس را با مفهوم سرودۀ زیر مقایسه کنید.

قلمرو زبانی: خردمند: دانا و عاقل / پیر خردمند: منظور حافظ است. / قلمرو ادبی: قالب: مثنوی / وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (رشته انسانی)/ واج‌آرایی: «د»

بازگردانی: آن پیر دانا چه خوب گفت و پندی در جهان از این سخن زیباتر و بجاتر نباشد.

پیام: اندرز

قلمرو زبانی: جور: ستم/  ایام: روزگاران /قلمرو ادبی: خونین دلی: کنایه از بسیار اندوهگین / لب خندان بیاور: کنایه از همیشه خندیدن / جور ایّام: جانبخشی / چون لب جام: تشبیه / لب جام: استعاره / خونین دل، خندان: تضاد / تضمین شعر حافظ با کمی تغییر [با دلِ خونین لبِ خندان بیاور همچو جام / نی گَرَت زخمی رسد، آیی چو چنگ اندر خروش]

بازگردانی: اگر از ستم روزگار اندوهگین هستی، مانند لب جام لب خندان داشته باش و همیشه بخند.

پیام: هنگام غم لب خندان داشته باش.

قلمرو زبانی: پیش: نزد /دستاورد: نتیجه، پیامد، حاصل آن چه با تلاش به دست می‌آید / قلمرو ادبی: اهل دل: کنایه از صاحب دل و عارف / شادی، گنجی است: تشبیه فشرده / گنج، رنج: جناس

بازگردانی: نزد صاحب دلان شادی گنج است و شادی نتیجه بی رنجی است.

پیام: شاد بودن

قلمرو زبانی: سزاوار: شایسته /قلمرو ادبی: گنج: استعاره از شادی / واج‌آرایی: «س»

بازگردانی: گنج شادی بسیار به آن کسی می‌رسد که شایسته شادمانی باشد.

پیام: شادی شایستگی می‌خواهد.

قلمرو ادبی: چو گل: تشبیه / لبخند آفریدن: استعاره / سو، رو: جناس / واژه‌آرایی: لبخند؛ هر / بینی: ایهام تناسب (۱- می‌بینی ۲- دماغ)

بازگردانی: مانند گل هرجا که لبخند بزنی و شاد باشی به هر طرف که روی کنی از مردم لبخند می‌بینی.

پیام: لبخند بزن تا جهان به تو لبخند زند

قلمرو زبانی: تبسم: لبخند / تبسم دوم: نقش تبعی (تکرار) /  حذف به قرینه لفظی /قلمرو ادبی: پیچ و تاب رنج و غم: استعاره (رنج و غم مانند راه دشوار و پرپیچ است) / گم شدن در پیچ غم: کنایه از اندوه فراوان و همیشگی / واژه‌آرایی: تبسم

بازگردانی: در پیچ و تاب رنج و غم، گم مشو و همیشه اندهگین نباش و در هر حالتی لبخند بزن.

پیام: کنار گذاشتن غم

فریدون مشیری

گنج حکمت: «مسافر»

دلم می‌خواهد بر بالهای باد بنشینم و آنچه را که پروردگار جهان پدید آورده، زیر پا گذارم تا مگر روزی به پایان این دریای بی کران رسم و بدان سرزمین که خداوند سرحد جهان خلقتش قرار داده است، فرود آیم.

قلمرو زبانی: پدید آورده: ماضی نقلی(حذف «است» به قرینۀ معنوی) / مگر: شاید / کران: کناره، ساحل / سرحد: مرز، کرانه / خلقت: آفرینش/

دستور: نشینم: مضارع التزامی / روزی: قید / سر حد جهان خلقت: سرحد: هسته؛ جهان: مضاف الیه؛ خلقت: مضاف الیه مضاف الیه

قلمرو ادبی: بالهای باد: اضافۀ استعاری؛ باد همانند پرنده‌ای است که بال دارد. / زیر پا گذاردن: کنایه از دیدن و عبور کردن / دریا: استعاره از جهان آفرینش / بی کران: کنایه از پهناور / به پایان دریای بی کران رسیدن: متناقض‌نما

پیام: به هدف نهایی زندگی دست یافتن.

از هم اکنون، در این سفر دور و دراز، ستارگان را با درخشندگی جاودانی خود می‌بینم که راه هزاران ساله را در دل افلاک می‌پیمایند تا به سرمنزل غایی سفر خود برسند؛ امّا بدین حد اکتفا نمی‌کنم و همچنان بالاتر می‌روم. بدانجا می‌روم که دیگر ستارگان افلاک را در آن راهی نیست.

قلمرو زبانی: افلاک: آسمان‌ها / پیمودن: طی کردن(بن ماضی: پیمود، بن مضارع: پیما) / سرمنزل: منزلگاه، مقصد / غایی: منسوب به غایت، پایانی / حد: اندازه / اکتفا کردن: بسنده کردن، کافی دانستن /

دستور: جاودانی: دو تلفظی.

قلمرو ادبی: راه هزاران ساله: مجاز از راه درازآهنگ / دل افلاک: اضافۀ استعاری، تشخیص

پیام: به هدف نهایی زندگی دست یافتن.

◙ در یک جادۀ خلوت، رهگذری به من نزدیک می‌شود؛ می‌پرسد مسافر، بایست. با چنین شتاب به کجا می‌روی می‌گویم دارم به سوی آخر دنیا سفر می‌کنم. می‌خواهم بدانجا روم که خداوند آن را سرحد دنیای خلقت قرار داده است و دیگر در آن ذی حیاتی نفس نمی‌کشد.

قلمرو زبانی: سرحد: مرز، کرانه / ذی حیات: دارای حیات، جاندار، زنده، زیستمند

دستور: مسافر: منادا / بایست: فعل امر / جاده خلوت: متمم قیدی / رهگذری: نهاد / نزدیک: مسند / می‌شود: فعل / رهگذری می‌پرسد: سه جزئی با مفعول / به کجا می‌روی: دو جزئی ناگذر / خداوند آن را سر حد دنیای خلقت قرار داده است: چهار جزئی با مفعول و مسند / دیگر: قید / ذی حیاتی: جاندار،‌ زیستمند / ذی حیاتی نفس نمی‌کشد: سه جزئی با مفعول / ترکیب وصفی: یک جادۀ خلوت / ترکیبات اضافی: آخر دنیا، سر حد دنیای خلقت.

قلمرو ادبی: نفس کشیدن: کنایه  از زنده بودن

پیام: اندیشه و خیال دور پرواز شاعربرای کشف حقیقت

◙ می‌گوید اوه، بایست؛ بیهوده رنج سفر بر خویش هموار مکن. مگر نمی‌دانی که داری به عالمی بی پایان و بی حد و کران قدم می‌گذاری.

قلمرو زبانی: مگر: آیا

دستور: می‌گوید: مضارع اخباری / اوه: شبه جمله یا صوت بیانگر تعجب / بایست: فعل امر / هموار(مسند) / مکن: فعل امر/ مگر: قید پرسش، آیا / نمی‌دانی: مضارع اخباری / داری … می‌گذاری: مضارع مستمر/ بیهوده رنج سفر را بر خویش هموار مکن: چهار جزئی با مفعول و مسند / داری به عالمی بی پایان و بی حد و کران قدم می‌گذاری: سه جزئی مفعولی.

قلمرو ادبی: رنج سفر را بر خود هموار کردن: کنایه از تحمل کردن سختی‌های سفر / قدم گذاشتن: کنایه از وارد شدن

ای فکر دورپرواز من؛ بالهای عقاب آسایت را از پرواز بازدار و تو ای کشتی تندرو خیال من، همین جا لنگر انداز؛ زیرا برای تو بیش از این اجازه سفر نیست.

قلمرو زبانی: آسا: مانند (ادات تشبیه)/ دستور: فکر دور پرواز من: منادا، دارای وابستۀ وابسته / بالهای عقاب آسا: ترکیب وصفی / کشتی تند روی خیال من: منادا، دارای وابستۀ وابسته/قلمرو ادبی: ای فکر دور پرواز: تشخیص / دورپرواز: کنایه از ژرف و عمیق / تشبیه: ای فکر دور پرواز: مشبه؛ عقاب: مشبه به؛ آسا: ادات شبه / ای کشتی: تشخیص / اضافۀ تشبیهی: کشتی تندروی خیال من؛ خیال: مشبه؛ کشتی: مشبه به؛ تند رفتن: وجه شبه / کشتی، تندرو، لنگرانداز: تناسب / تناسب: بال، عقاب، پرواز / لنگر انداختن: کنایه از توقف.

یوهان کریستف فریدریش شیللر

پی دی اف درس هفدهم فارسی پایه دوازدهم

انواع «تا»

Follow by Email
YouTube
LinkedIn
LinkedIn
Share
Instagram
Telegram
پیمایش به بالا