آموزه هجدهم: عشق جوانی

روان خوانی: آخرین درس

آن روز مدرسه دیر شده بود و من بیم آن داشتم که مورد عتاب معلم واقع گردم. علی الخصوص که معلمّ گفته بود درس دستور زبان خواهد پرسید و من حتی یک کلمه از آن درس نیاموخته بودم. به خاطرم گذشت که درس و بحث مدرسه را بگذارم و راه صحرا پیش گیرم. هوا گرم و دلپذیر بود و مرغان در بیشه زمزمه‌ای داشتند. این همه، خیلی بیشتر از قواعد دستور، خاطر مرا به خود مشغول می داشت؛ اما در برابر این وسوسه مقاومت کردم و به شتاب، راه مدرسه را پیش گرفتم.

وقتی از پیش خانه کدخدا می‌گذشتم، دیدم جماعتی آنجا ایستاده‌اند و اعلانی را که بر دیوار بود، می‌خوانند. دو سال بود که هر خبر ملال انگیز [ی] که برای ده می‌رسید، از اینجا منتشر می‌گشت. از این رو من  بی آنکه در آنجا توقفی کنم  با خود اندیشیدم که «باز برای ما چه خوابی دیده اند؟» آن گاه سر خویش گرفتم و راه مدرسه در پیش و با شتاب تمام، خود را به مدرسه رساندم.

قلمرو زبانی: زاویه دید: اول شخص مفرد / بیم: ترس / عتاب: سرزنش، ملامت، تندی /علی الخصوص: به ویژه / بیشه: زمینی که در آن به طور طبیعی گیاهان خودرو و درخت روییده باشد / اعلان: آشکار کردن چیزی و با خبر ساختن مردم از آن / ملال انگیز: خستگی آور / قلمرو ادبی: خواب دیدن: کنایه از توطئه چیدن، نقشه کشیدن / سر خویش گرفتم: کنایه از اینکه دنبالِ کارِ خویش رفتم / آن گاه … در پیش: سجع /

در مواقع عادی، اوایل شروع درس، شاگردان چندان بانگ و فریاد می‌کردند که غلغله آنها به کوی و برزن می‌رفت. با آواز بلند درس را تکرار می‌کردند و بانگ و فریاد برمی‌آوردند و معلم چوبی را همواره در دست داشت. بر میز می‌کوبید و می‌گفت ساکت شوید. آن روز هم به گمان آنکه وضع همان خواهد بود، انتظار داشتم که در میان بانگ و همهمه شاگردان، آهسته و آرام به اتاق درس درآیم و بی آنکه کسی متوجه تأخیر ورود من گردد، بر سر جای خود بنشینم؛ امّا برخلاف آنچه من چشم می‌داشتم آن روز چنان سکوت و آرامش در مدرسه بود که گمان می‌رفت از شاگردان هیچ کس در مدرسه نیست. از پنجره به درون اتاق نظر افکندم شاگردان در جای خویش نشسته بودند و معلّم با همان چوب رُعب انگیز که همواره در دست داشت، در اتاق درس قدم می‌زد. لازم بود که در را بگشایم و در میان آن آرامش و سکوت وارد اتاق شوم. پیداست که تا چه حد از چنین کاری بیم داشتم و تا چه اندازه از آن شرم می‌بردم؛ امّا دل به دریا زدم و به اتاق درس وارد شدم؛ لیکن معلّم، بی آنکه خشمگین و ناراحت شود، از سر مهر نظری بر من انداخت و با لطف و نرمی گفت: «زود سر جایت بنشین؛ نزدیک بود درس را بی حضور تو شروع کنیم.»

قلمرو زبانی: مواقع: ج موقع / اوایل: ج اول / غلغله: سر و صدا، شور و غوغا و فریاد / کوی: محله / برزن: محله / بانگ: فریاد / همهمه: سر و صدا / رعب انگیز: ترس آور/ از سر: از روی / مهر: عشق / قلمرو ادبی: چشم می‌داشتم: کنایه؛ انتظار داشتم / دل به دریا زدن: کنایه از نترسیدن و خطر کردن  / به نرمی گفت: حس‌آمیزی

از کنار نیمکت‌ها گذشتم و بی درنگ بر جای خود نشستم. وقتی ترس و ناراحتی من فرونشست و خاطرم تسکین یافت، تازه متوجّه شدم که معلمّ لباس ژنده معمول هر روز را بر تن ندارد و به جای آن، لباسی را که جز در روز توزیع جوایز یا در هنگامی که بازرس به مدرسه می‌آمد نمی‌پوشید، بر تن کرده است. گذشته از آن، تمام اتاق درس را ابهّت و شکوهی که مخصوص مواقع رسمی است فرا گرفته بود؛ امّا آنچه بیشتر مایه شگفتی من گشت، آن بود که در انتهای اتاق بر روی نیمکت‌هایی که در مواقع عادی خالی بود، جماعتی را از مردان دهکده دیدم که نشسته بودند. کدخدا و مأمور نامه‌رسانی و چند تن دیگر از اشخاص معروف در آن میان جای داشتند و همه افسرده و دل مرده به نظر می‌آمدند، پیرمردی که کتاب الفبای کهنه‌ای همراه داشت، آن را بر روی زانوی خویش گشوده بود و از پس عینک درشت و ستبر به حروف و خطوط آن می‌نگریست.

قلمرو زبانی: بی درنگ: بی وقفه / فرونشست: فروکش کرد / تسکین: آرامش، آرام کردن / ژنده: کهنه و پاره / توزیع: پخش / جوایز: ج جایزه / ابهّت: بزرگی و شکوه که سبب احترام یا ترس دیگران می‌شود / مأمور: (هم‌آوا؛ معمور: آبادان) / افسرده: اندوهگین / ستبر: کلفت / حروف: ج حرف/ خطوط: ج خط / نگریستن: نگاه کردن (بن ماضی: نگریست / بن مضارع: نگر)/ قلمرو ادبی: دل مرده: کنایه از اندوهگین

هنگامی که من از این احوال غرق حیرت بودم، معلّم را دیدم که بر کرسی خویش نشست و سپس با همان صدای گرم امّا سخت، که هنگام ورود با من سخن گفته بود، گفت: «فرزندان، این بار آخر است که من به شما درس می‌دهم، دشمنان حکم کرده‌اند که در مدارس این نواحی، زبانی جز زبان خود آنها تدریس نشود. معلم تازه فردا خواهد رسید و این آخرین درس زبانی ملی شماست که امروز می‌خوانید. از شما خواهش دارم که به درس من درست دقّت کنید.»

این سخنان مرا سخت دگرگون کرد. معلوم شد که آنچه بر دیوار خانه کدخدا اعلان کرده بودند، همین بود که: «از این پس به کودکان ده آموختن زبان ملی ممنوع است.»

قلمرو زبانی: کرسی: صندلی / مدارس: ج مدرسه / نواحی: ج ناحیه، اطراف، جانب (هم‌آوا؛ نواهی: نهی شده‌ها) / اعلان: آشکار کردن چیزی و با خبر ساختن مردم از آن / قلمرو ادبی: غرق حیرت بودن: استعاره و کنایه / صدای گرم، صدای سخت: حس آمیزی / صدای گرم: کنایه از دل نشین بودن

آری این آخرین درس زبان ملی من بود. مجبور بودم که دیگر آن را نیاموزم و به همان اندک مایه‌ای که داشتم قناعت کنم. چقدر تأسف خوردم که پیش از آن ساعت‌های درازی را از عمر خویش تلف کرده و به جای آنکه به مدرسه بیایم، به باغ و صحرا رفته و عمر به بازیچه به سر برده بودم. کتاب‌هایی که تا همین دقیقه در نظر من سنگین و ملال انگیز می‌نمود، دستور زبان و تاریخی که تا این زمان به سختی حاضر بودم به آنها نگاه کنم، اکنون برای من در حکم دوستان کهنی بودند که ترک آنها و جدایی از آنها به سختی ناراحت و متأثّرم می‌کرد. درباره معلّم نیز همین گونه می‌اندیشیدم. اندیشه آنکه وی فردا ما را ترک می‌کند و دیگر او را نخواهم دید، خاطرات تلخ تنبیهاتی را که از او دیده بودم و ضربات چوبی را که از او خورده بودم، از صفحه ضمیرم یکباره محو کرد. معلوم شد که به خاطر همین آخرین روز درس بود که وی لباس‌های نو خود را بر تن کرده بود و نیز به همین سبب بود که جماعتی از پیران دهکده و مردان محترم در انتهای اتاق نشسته بودند. گویی تأسّف داشتند که پیش از این نتوانسته بودند لحظه‌ای چند به مدرسه بیایند و نیز گمان می‌رفت که این جماعت به درس معلّم ما آمده بودند تا از او به سبب چهل سال رنج شبانه روزی و مدرسه داری و خدمت گزاری قدردانی کنند.

قلمرو زبانی: تأسف: افسوس / ملال انگیز: خستگی آور / در حکم: مانند / متأثّر: اندوهگین / تنبیه: گوشمالی / خدمت گزاری: انجام دادن وظیفه/ قدردانی: ارج نهادن / قلمرو ادبی: درس: مجاز از کلاس درس / به سر بردن: کنایه از گذراندن / عمر به بازیچه به سر بردن: کنایه از تلف کردن عمر / در حکم دوستان کهنی: تشبیه / خاطرات تلخ: حس آمیزی / صفحه ضمیر: اضافه تشبیهی

در این اندیشه‌ها مستغرق بودم که دیدم مرا به نام خواندند. می‌بایست که برخیزم و درس را جواب بدهم. راضی بودم تمام هستی خود را بدهم تا بتوانم با صدای رسا و بیان روشن درس دستور را که بدان دشواری بود، از بر بخوانم؛ امّا در همان لحظه اول درماندم و نتوانستم جوابی بدهم و حتی جرئت نکردم سر بردارم و به چشم معلم نگاه کنم.

در این میان، سخن او را شنیدم که با مهر و نرمی می‌گفت: فرزند، تو را سرزنش نمی‌کنم؛ زیرا خود به قدر کفایت متنبّه شده ای. می‌بینی که چه روی داده است. آدمی همیشه به خود می‌گوید، وقت باقی است، درس را یاد می‌گیرم؛ امّا می‌بینی که چه پیشامدهایی ممکن است روی دهد. افسوس؛ بدبختی ما این است که همیشه آموختن را به روز دیگر وامی‌گذاریم. اکنون این مردم که به زور بر ما چیره گشته اند، حق دارند که ما را ملامت کنند و بگویند: «شما چگونه ادّعا دارید که قومی آزاد و مستقل هستید و حال آنکه زبان خود را نمی‌توانید بنویسید و بخوانید؟» با این همه، فرزند، تنها تو در این کار مقصّر نیستی. همهٔ ما سزاوار ملامتیم. پدران و مادران نیز در تربیت و تعلیم شما چنان که باید اهتمام نورزیده‌اند و خوش تر آن دانسته‌اند که شما را دنبال کاری بفرستند تا پولی بیشتر به دست آورند. من خود نیز مگر درخور ملامت نیستم؟ آیا به جای آنکه شما را به کار درس وادارم، بارها شما را سرگرم آبیاری باغ خویش نکرده ام و آیا وقتی هوس شکار و تماشا به سرم می‌افتاد، شما را رخصت نمی‌دادم تا در پی کار خویش بروید؟

قلمرو زبانی: مستغرق: غرق شده / راضی: خرسند (هم‌آوا؛ رازی: اهل ری) / رسا: بلیغ / از بر خواندن: از حفظ خواندن / قدر: اندازه (هم‌آوا؛ غدر: نابکاری) / کفایت: کافی، بسنده / متنبّه: آگاه / متنبه شدن: به زشتی علم خود پی بردن و پند گرفتن / واگذاردن: موکول کردن / چیره: غلبه / مقصّر: کوتاهی کننده / ملامت: سرزش / اهتمام: کوشش، سعی، همّت گماشتن؛ اهتمام ورزیدن در کاری: همّت گماشتن به انجام دادن آن/ درخور: شایسته / رخصت: اجازه / قلمرو ادبی: با نرمی می‌گفت: حس آمیزی / به دست آوردن: کنایه / سرگرم کردن: مشغول کردن / آیا به جای آنکه … خویش بروید؟: پرسش انکاری

آنگاه معلّم از هر دری سخن گفت و سرانجام سخن را به زبان ملّی کشانید و گفت: زبان ما در شمار شیرین ترین و رساترین زبان‌های عالم است و ما باید این زبان را در بین خویش همچنان حفظ کنیم و هرگز آن را از خاطر نبریم؛ زیرا وقتی قومی به اسارت دشمن درآید و مغلوب و مقهور بیگانه گردد، تا وقتی که زبان خویش را همچنان حفظ کند، همچون کسی است که کلید زندان خویش را در دست داشته باشد. آنگاه کتابی برداشت و به خواندن درسی از دستور پرداخت. تعجّب کردم که با چه آسانی آن روز درس را می‌فهمیدم. هر چه می‌گفت به نظرم آسان می‌نمود. گمان دارم که پیش از آن هرگز بدان حد با علاقه به درس دستور گوش نداده بودم و او نیز هرگز پیش از آن، با چنان دقّت و حوصله‌ای درس نگفته بود. گفتی که این مرد نازنین می‌خواست پیش از آنکه ما را وداع کند و درس را به پایان برد، تمام دانش و معرفت خویش را به ما بیاموزد و همه معلومات خود را در مغز ما فرو کند.

چون درس به پایان آمد، نوبت تحریر و کتابت رسید. معلمّ برای ما سرمشق‌هایی تازه انتخاب کرده بود که بر بالای آنها عبارت «میهن، سرزمین نیاکان، زبان ملی» به چشم می‌خورد. این سرمشق‌ها که به گوشه میزهای تحریر ما آویزان بود، چنان می‌نمود که گویی در چهارگوشه اتاق، درفش ملی ما را به اهتزاز درآورده باشند، نمی‌توان مجسم کرد که چطور همه شاگردان در کار خط و مشق خویش سعی می‌کردند و تا چه حد در سکوت و خموشی فرورفته بودند. بر بام مدرسه کبوتران آهسته می‌خواندند و من در حالی که گوش به ترنّم آنها می‌دادم، پیش خود اندیشه می‌کردم که آیا اینها را نیز مجبور خواهند کرد که سرود خود را به زبان بیگانه بخوانند؟

قلمرو زبانی: رسا: بلیغ / مغلوب: شکست خورده / مقهور: شکست خورده / معرفت: شناخت / تحریر: نوشتن / کتابت: نوشتن، تحریر، خوشنویسی / درفش: پرچم / اهتزاز درآوردن: جنباندن / مجسم کرد / ترنّم: آواز خواندن / قلمرو ادبی: زبان شیرین: حس آمیزی / همچون کسی است که کلید زندان: تشبیه / در مغز ما فرو کند: کنایه از اینکه بیاموزد

گاه گاه که نظر از روی صفحه مشق خود برمی‌گرفتم، معلّم را می‌دیدم که بی حرکت بر جای خویش ایستاده است و با نگاه‌های خیره و ثابت، پیرامون خود را می‌نگرد؛ تو گفتی می‌خواست تصویر تمام اشیای مدرسه را که در واقع خانه و مسکن او نیز بود، در دل خویش نگاه دارد. فکرش را بکنید! چهل سال تمام بود، که وی در این حیاط زندگی کرده بود و در این مدرسه درس داده بود. تنها تفاوتی که در این مدّت در اوضاع پدید آمده بود، این بود که میزها و نیمکت‌ها بر اثر مرور زمان فرسوده و بی رنگ گشته بود و نهالی چند که وی در هنگام ورود خویش در باغ غرس کرده بود، اکنون درختانی تناور شده بودند. چه اندوه جان‌کاه و مصیبت سختی بود که اکنون این مرد می‌بایست تمام این اشیای عزیز را ترک کند و نه تنها حیاط مدرسه بلکه خاک وطن را نیز وداع ابدی گوید.

قلمرو زبانی: اشیا: ج شیء / اوضاع: ج وضع / فرسوده: کهنه / غرس: نشاندن و کاشتن درخت و گیاه / تناور: دارای پیکر بزرگ و قوی / جان‌کاه: جان‌گداز / مصیبت: بلا / وداع: خداحافظی / ابدی: جاودانی / قلمرو ادبی:

با این همه، قوّت قلب و خونسردی وی چندان بود که آخرین ساعت درس را به پایان آورد. پس از تحریر مشق، درس تاریخ خواندیم. آنگاه کودکان با صدای بلند به تکرار درس خویش پرداختند. در آخر اتاق، یکی از مردان معمّر دهکده که کتاب را بر روی زانو گشوده بود و از پس عینک ستبر خویش در آن می‌نگریست، با کودکان هم‌آواز گشته بود و با آنها درس را با صدای بلند تکرار می‌کرد. صدای وی چنان با شوق و هیجان آمیخته بود که از شنیدن آن بر ما حالتی غریب دست می‌داد و هوس می‌کردیم که در عین خنده گریه سر کنیم. دریغا! خاطره این آخرین روز درس همواره در دل من باقی خواهد ماند.

در این اثنا وقت به آخر آمد و ظهر فرارسید و در همین لحظه، صدای شیپور سربازان بیگانه نیز که از مشق و تمرین بازمی‌گشتند، در کوچه طنین افکند. معلّم با رنگ پریده از جای خویش برخاست، تا آن روز هرگز وی در نظرم چنان پرمهابت و باعظمت جلوه نکرده بود. گفت:

«دوستان، فرزندان، من … من …»

امّا بغض و اندوه، صدا را در گلویش شکست. نتوانست سخن خود را تمام کند.

سپس روی برگردانید و پاره‌ای گچ برگرفت و با دستی که از هیجان و درد می‌لرزید، بر تخته سیاه این کلمات را با خطی جلی نوشت: «زنده باد میهن»!  

آن گاه همان جا ایستاد؛ سر را به دیوار تکیه داد و بدون آنکه دیگر سخنی بگوید، با دست به ما اشاره کرد که «تمام شد. بروید، خدا نگهدارتان باد!»

قلمرو زبانی: تحریر: نوشتن / معمّر: سالمند، سال خورده / ستبر: کلفت / می‌نگریست: نگاه می‌کرد / آمیخته: ترکیب شده/ غریب: شگفت (هم‌آوا؛ قریب: نزدیک)  / دریغا: افسوس / اثنا: میان / طنین: بانگ، صدا، پژواک / طنین افکند: پیچید / برخاست: بلند شد / پرمهابت: پرشکوه / باعظمت: بزرگ / جلی: ویژگی خطی که درشت و واضح باشد و از دور دیده شود / قلمرو ادبی: خونسردی: خویشتن داری / دست می‌داد: حاصل می‌شد/ سر کنیم: شروع کنیم / رنگ پریده: کنایه از ترسیده / صدا را در گلویش شکست: کنایه از اینکه نتوانست سخن بگوید /

هر یک از آثار «قصه های دوشنبه، در حیاط کوچک پاییز در زندان، فی حقیقه العشق و قصه شیرینِ فرهاد» با کدام یک از توضیحات زیر متناسب است؟ « خرداد ۱۴۰۱»

الف) کتابی است عرفانی از شیخ شهاب الدین سهروردی           ب) شعر خوان هشتم از سروده های این کتاب است.

ج) این اثر از ترجمه های عبدالحسین زر.ین کوب است.            د) داستانی است طنز، از احمد عربلو با موضوع دفاع مقدس

پاسخ: الف) فی حقیقه العشق  ب) در حیاط کوچک پاییز در زندان ج) قصه های دوشنبه د) قصه شیرین فرهاد

درک و دریافت

۱- این متن را با توجّه به زاویه دید و شخصیت پردازی بررسی کنید.

زاویه دید: اول شخص / شخصیت اصلی داستان دانش آموزی است که از درس زبان ملی خوشش نمی‌آید؛ ولی همینکه متوجه می‌شود آموزش این درس متوقف خواهد شد تازه متوجه علاقه مندی اش به این درس می‌گردد. شخصیت دیگر داستان آموزگاری است که شیفته زبان ملی کشورش است و خبر ناگوار تعطیلی درس را به دانش آموزان می‌دهد.

۲- با توجه به این که زبان فارسی، رمز هویتّ ملی است، برای پاسداشت آن چه راه‌کارهایی را پیشنهاد می‌دهید؟

– از به کار بردن وامواژه‌ها در حد امکان بپرهیزیم. کوشش کنیم هنگام نوشتن و گفتن هنجارهای زبان پارسی را پاس بداریم. با شاهکارهای زبان و ادب پارسی آشنا شویم. کوشش کنیم با آماده کردن تاربرگ به زبان فارسی، این زبان را نیرومند گردانیم.

پی دی اف درس هجدهم فارسی دوازدهم

Follow by Email
YouTube
LinkedIn
LinkedIn
Share
Instagram
Telegram
پیمایش به بالا