آموزه پنجم: آغازگری تنها

روان خوانی: تا غزل بعد

چند ماه از ورودم به زندان موصلِ ۴ می‌گذشت که متوجّه شدم، چند نفر از بچّه‌ها در اردوگاه سواد چندانی ندارند و خواندن و نوشتن برایشان سخت است. تصمیم گرفتم برای استفاده بهتر از وقتم، با برنامه ریزی منظمّ، خواندن و نوشتن به آنان یاد دهم.

برای شروع، به آمار دقیق بی سوادان نیاز داشتم که از طریق دو سه نفر از بچّه‌ها به آن دست پیدا کردم؛ از مجموع هزار و پانصد نفر، تنها پنج نفر کم سواد بودند.

یک روز آن‌ها را جمع کردم و تصمیمم را برایشان گفتم؛ با خوشحالی پذیرفتند و گفتند: ما هم دوست داریم مثل بقیه، خودمان برای خانواده مان نامه بنویسیم و نامه‌های آن‌هارا بخوانیم. به آنها قول دادم در طول دوره اسارت آنها را باسواد کنم.

قلمرو زبانی: موصلِ: شهری در استان کردستان عراق / اسارت: اسیر شدگی / قلمرو ادبی: دست پیدا کردن: کنایه از «به دست آوردن»

جلسات تدریس را شروع کردم. مشکل اصلی کاغذ بود. به جای کاغذ از مقواهای پودر رختشویی استفاده کردم و آموزش را با حروف الفبا شروع کردم. قرار شد هفته‌ای چهار جلسه درس داشته باشیم؛ امّا به خاطر محدودیت‌های اردوگاه و آسایشگاه، عملأ در هفته دو جلسه بیشتر نمی‌توانستیم برگزار کنیم.

شغلم معلّمی بود و به همین دلیل تمام توانم را برای آموزش خواندن و نوشتن با شیوه‌ای درست، به کار بستم. کار مشکلی بود. هیچ متنی در دست نداشتم. حتّی اگر یک جلد کتاب کلاس اوّلِ دبستان در اختیارم بود، خیلی زود به هدفم می‌رسیدم. امّا نبود!

از آنجا که شکل کلّی آموزش دوره‌های اوّل تا پنجم ابتدایی در ذهنم بود، با همان ذهنیّت سعی کردم برایشان کتاب درسی درست کنم. از دوستانم در این مورد خیلی کمک می‌گرفتم. مشکل کاغذ و خودکار را هم آنها حل می‌کردند. یک اراده جمعی پشت این کار بود و کارها خوب پیش می‌رفت. به ذهنم فشار می‌آوردم ببینم در فارسی اوّل دبستان چه داستان‌ها و قصّه‌هایی آموخته ام تا همان را به دوستانم یاد بدهم.

قلمرو زبانی: از آنجا که: به این خاطر که (خطای رایج نگارشی) / برگزار کردن: برپاداشتن / قلمرو ادبی: در دست نداشتم: کنایه از در اختیار نداشتن / اراده، پشت کاری بودن: کنایه از «عزم نیرومند به انجام دادن کاری داشتن»

در این کار از مشاوره با معلّم هم آسایشگاهی ام، «عبّاس درمان» و شخصیت دانشمند و فرزانه، حاج آقا «کرامت شیرازی» بهره بردم و آن‌ها دریغ نکردند. ایام خوبی بود. ظرف چند ماه به اندازه یک سال تحصیلی با آن‌ها کار کردم. پیشرفت خوبی داشتند. با مشورت دوستان کارنامه تحصیلی برایشان درست کردم. این کارنامه همان مقواهای کوچک بود که یکی از دوستان روی آن نقّاشی‌هایی انجام داد و خطّاط مشهور آسایشگاه آقای «شایق» از بچّه‌های یزد که روحانی هم بود، با خطّ زیبای خودش متن آن را نوشت.

مراسم کوچکی در آسایشگاه گرفتیم و این لوح‌ها را به بچّه‌ها دادیم. بی نهایت خوشحال بودند هم از اینکه دارند با سواد می‌شوند و هم اینکه کارنامه می‌گیرند. تازه وقتی بهشان گفتم قصد دارم آنها را تا پایه پنجم پیش ببرم، خوشحال‌تر شدند. پایه دوم را پس از وقفه دو سه هفته‌ای با همان جمع دوستان شروع کردم. تکیه اصلی، روی خواندن و نوشتن بود، امّا سعی کردم از درس‌های دیگر هم مطالبی به آنها بیاموزم؛ مثلاً حساب و جدول ضرب را در پایه‌های سوم و چهارم و پنجم به مرور به آنها یاد دادم. درباره علوم، مسائل معمولی از هر آنچه به ذهنم می‌آمد، به آنها می‌آموختم.

قلمرو زبانی: فرزانه: خردمند، دانا / دریغ: مضایقه / شایق: آرزومند، مشتاق/ وقفه:‌ درنگ

تلاش و کوشش آنها در دوره آموزش، مرا هم به وجد می‌آورد. گاهی سختی‌ها و محدودیت‌های آسایشگاه و یا دلتنگی‌های دوری از خانواده به من فشار می‌آورد و برآن می‌شدم جلسه آن روز را تعطیل کنم، امّا بچّه‌ها آن قدر ذوق و شوق داشتند که نیم ساعت قبل از زمان مقرّر دنبالم می‌آمدند و به قول خودمان قربان صدقه ام می‌رفتند؛ دورم می‌نشستند و آماده می‌شدند تا درس را شروع کنم؛ من هم «نه» نمی‌گفتم.

زمان می‌گذشت و تلاش من برای آموزش این چند اسیر، جدّی تر می‌شد. رغبت آنها زمانی افزون تر شد که آرام آرام، خواندن قرآن و نهج البلاغه را شروع کردند؛ البتّه نه خیلی روان.

قلمرو زبانی: وجد: سرور، شادمانی و خوشی / برآن شدن: قصد کردن / قدر:‌ اندازه (هم آوا؛ غدر: نابکاری)/ مقرّر: معلوم، تعیین شده / قربان صدقه کسی رفتن: پیوسته به او قربانت شدم گفتن؛ ناز کسی را کشیدن / رغبت: میل و اراده، خواست / قلمرو ادبی: «نه» نگفتن:‌ کنایه از مخالفت نکردن

می‌گفتند تا زمانی که نهج البلاغه را به صورت روان و آسان نخوانیم، درس خواندن را ادامه می‌دهیم. همین طور هم شد. از آن بچّه‌ها فقط نام حسن قانع که بچّه مشهد بود، یادم هست و نام بقیه را فراموش کرده ام. باید این نکته را هم بگویم که این برنامه، ایّامی اجرا می‌شد که رفت وآمد بچّه‌ها به آسایشگاه‌های دیگر آزاد بود.

مدّت‌ها گذشت تا اینکه شاگردانم موفّق شدند به آسانی و راحتی قرآن و نهج البلاغه بخوانند. روز آخری که کلاس‌هایمان به طور کامل تعطیل می‌شد، مراسم مفصّلی می‌گرفتیم. از سهم خودم، هدیه‌ای تهیه کردم و در آن مراسم به آنها دادم. خیلی خوشحال بودند؛ چون کارنامه سال پنجم دبستان را در دست گرفته بودند. می‌توانستند قرآن و نهج البلاغه بخوانند، برای خانواده شان نامه بنویسند و نامه‌های آنها را بخوانند.

قلمرو زبانی: ایّام: روزها؛ ج یوم / مفصّل: با تفصیل، مشروح، گسترده

نکته جالب در این اردوگاه، آشنایی عدّه‌ای از اسرا به زبان‌های انگلیسی، آلمانی و ایتالیایی بود که سعی می‌کردند با برگزاری کلاس‌های آموزشی به بچّه‌های علاقه مند، زبان خارجی یاد دهند.

نکته جالب تر اینکه صلیب سرخ، تمام نیازهای آموزشی آنها را تأمین می‌کرد؛ هر کتابی درباره آن زبان می‌خواستند، برایشان می‌آورد. دعا خواندن در آسایشگاه‌ها ممنوع بود. اگر بعثی‌ها می‌فهمیدند در آسایشگاهی دعا خوانده می‌شود، همه را زندانی می‌کردند و به بچّه‌ها اجازه بیرون آمدن از آسایشگاه نمی‌دادند. با وجود این، بچّه‌ها از هر فرصتی برای خواندن دعا استفاده می‌کردند. برای اعیاد مذهبی و مناسبت‌های انقلابی هم برنامه‌هایی تدارک دیده بودم. با آنکه بعثی‌ها همیشه تأکید داشتند سرود و تئاتر در آسایشگاه ممنوع است، امّا از مجموع بچّه‌های علاقه مند و خوش صدا، گروه سرودی تشکیل دادم که اغلب سرودهای انقلابی اوایل انقلاب را می‌خواندند. گاهی هم خودشان دست و پا شکسته سرودهایی می‌نوشتند و همان را تمرین می‌کردند و می‌خواندند.

قلمرو زبانی: اسرا: ج اسیر / بعثی: منسوب به حزب بعث / اعیاد: ج عید / اوایل:‌ م اوّل / قلمرو ادبی: دست و پا شکسته: کنایه از «به طور ناقص»

کارم شده بود برگزاری کلاس و آموزش؛ از صبح تا شب، در هر فرصت ممکن؛ این برنامه‌ها برای آن بود که شور و هیجان بچّه‌ها از عمق دلشان بجوشد و تخلیه روانی شوند. از نوجوانی به مقاله نویسی و دکلمه‌خوانی علاقه خاصّی داشتم. از طبع شعر هم برخوردار بودم و همین ویژگی‌ها باعث شده بود مقالات خوبی بنویسم. البتّه دکلمه خوانی ظرافت‌های خاصّ خودش را دارد. باید با حرکات دست و چشم، آن هم به صورت موزون، محتوای مقاله را به مخاطب ارائه داد؛ مثلاً وقتی از آسمان می‌گویی، باید با دست به آسمان اشاره کنی و با حرکات چشم و سر، جذابیت متن را برای طرف مقابل افزایش دهی. موقع خواندن دکلمه‌های حماسی، شور و حال خاصّی پیدا می‌کردم و همین حس را به بچّه‌ها منتقل می‌کردم. تا پایان مقاله خوانی، جیک هیچ کس در نمی‌آمد.

قلمرو زبانی: برگزاری: بر پا داشتن / دکلمه: برخوانی / موزون: هماهنگ، خوش نوا / جذابیت: دلربایی / قلمرو ادبی: شور و هیجان بچّه‌ها … بجوشد: استعاره پنهان / تخلیه روانی شدن: کنایه از اینکه به آرامش برسند / جیک کسی درنیامدن: کنایه از «هیچ سخنی نگفتن»

در دوران اسارت سعی می‌کردم مقاله نویسی و دکلمه خوانی را به هر مناسبتی اجرا کنم و روحیه خودم و دیگر اسرا را در برابر سختی‌ها و مشکلات اسارت افزایش دهم. در جلسات شعرخوانی هم اغلب این شعر را می‌خواندم که همه را به وجد می‌آورد و بعد در غم فرومی‌برد:

قلمرو زبانی: وجد: سرور، شادمانی و خوشی

۱- آبی تر از آنیم که بی رنگ بمیریم / از شیشه نبودیم که با سنگ بمیریم

قلمرو زبانی: آبی: منسوب به آب، رنگ آبی / قلمرو ادبی: قالب: غزل / وزن: مفعول مفاعیل مفاعیلن فعولن (رشته انسانی)/ آبی بودن: کنایه از سرسبز و سرزنده بودن / بی رنگ بودن: کنایه از بی طراوت بودن / از شیشه نبودیم: تشبیه / با سنگ مردن: کنایه از مرگ به سادگی و آسانی

بازگردانی: ما سرزنده تر از آن هستیم که با افسردگی و بدون هدف بمیریم. ما از جنس شیشه نیستیم که به آسانی با یک سنگ نابود شویم.

پیام: پایداری

۲- فرصت بده ای روح جنون تا غزل بعد / در غیرت ما نیست که در ننگ بمیریم

قلمرو زبانی: جنون: دیوانگی؛ اینجا به معنای مجنون و عاشق / روح جنون: روح مجنون / غیرت: مردانگی / قلمرو ادبی: ای روح: جانبخشی / تا غزل بعدی: کنایه از تا مدتی دیگر

بازگردانی: ای روح دیوانه و عاشق من به من تا مدتی فرصت بده؛ زیرا در مردانگی ما نیست که مرگ ننگینی داشته باشیم.

پیام: پایداری

خیلی‌ها با شنیدن این شعر، به یاد وطن به گریه می‌افتادند. به نوعی بیان و شرح حال ما در اسارت بود.

هر کسی مشغول کاری بود؛ از کارهای گروهی گرفته تا فردی. بعضی بچّه‌های خوش ذوق، عروسک‌هایی درست کرده بودند که با آنها خیمه شب بازی راه می‌انداختند. برنامه‌های نمایشی آنها که معمولاً با قصّه‌ای همراه بود، هم آموزنده بود، هم سرگرم کننده. البتّه هیچ گونه امکاناتی برای اجرا نداشتیم؛ مثلاً اگر قرار بود در صحنه، سماوری باشد، تصویر آن سماور را روی مقوا می‌کشیدند یا مثلاً داس کشاورز را از مقوّا می‌ساختیم.

برنامه‌ای که هیچ وقت تعطیل نمی‌شد، مسابقات ورزشی بود؛ والیبال و فوتبال همیشه پا برجا بود و همیشه هم برای بچّه‌ها تازگی داشت. شور و هیجان خاصّی در وجود بچّه‌ها می‌دوید. انگار جان تازه می‌گرفتند، هر مسابقه‌ای هم، حرف و حدیث‌های زیادی را به دنبال داشت.

قلمرو زبانی: به کاری افتادن: آغاز کردن / انگار: گویی / قلمرو ادبی: سرگرم کننده: کنایه از سرخوش کننده / شور … دویدن: استعاره پنهان

بعد از یارکشِی، کُری خوانی بچّه‌ها تا روز مسابقه ادامه می‌یافت. بعد از مسابقه هم بحث برد و باخت‌ها چند روز طول می‌کشید. حسابی ذهن بچّه‌ها درگیر می‌شد و اجرای همین مسابقه‌ها و بازی‌ها و دویدن‌ها، بچّه‌ها را به لحاظ روحی و جسمی تقویت می‌کرد.

در این میان بودند بچّه‌هایی که در برنامه‌ها مشارکت نداشتند. این تعداد اندک، وقتی آیه یأس می‌خواندند، در روحیه دیگران بی تأثیر نبود؛ هر چند این تأثیر زیاد نبود، امّا به هر حال، نور امید را در دل بچّه‌ها کم رنگ می‌کرد. ما نمی‌خواستیم این طور باشد.

قلمرو زبانی: کُری خوانی: رجز خوانی/ طور: گونه / قلمرو ادبی: آیه یأس خواندن: کنایه از « سخن ناامیدانه گفتن» / نور امید: اضافه تشبیهی / نور امید … کم رنگ می‌کرد: کنایه از اینکه دیگران را ناامید می‌کرد

آنها روحیه ضعیفی داشتند؛ انگار از همه بریده بودند و حتّی کورسویی از امید در دلشان پیدا نبود. فقط منتظر طلوع و غروب خورشید بودند تا روز را به شب برسانند. با همه اینها تلاش می‌کردم از برنامه‌ها فاصله نگیرند. همیشه از آنها می‌خواستم در برنامه‌ها مشارکت کنند. حرفشان این بود که استعداد و هنر این کارها را ندارند، ولی بهشان روحیه می‌دادم و می‌گفتم:« همه ما مثل همیم. این  حرفا نیس. اگه دوس ندارین تو اجرای برنامه‌ها شرکت کنین، بیاین بین بچّه‌ها و با اونا برنامه رو  تماشا کنین و نظر بدین؛ این واسه ما خیلی مهم و با ارزشه.»

دوست نداشتم از بچّه‌ها فاصله بگیرند یا احساس طرد شدن کنند. شاید هم در بعضی موارد حق داشتند منزوی شوند؛ چون به هر حال همیشه افراط و تفریط‌های بعضی‌ها، مشکلاتی ایجاد می‌کرد یا اختلاف سلیقه‌ها به حدّی بالا می‌گرفت که بعضی‌ها ترجیح می‌دادند در برنامه‌های عمومی مشارکت نداشته باشند، امّا سختی اسارت فراتر از این بود که کسی بتواند گوشه دیوار بنشیند، در هیچ برنامه‌ای شرکت نکند و به راحتی وقت بگذراند. واقعاً سخت بود، عقربه‌ها تنبل شده بودند؛ شاید هم مرده. گاه احساس می‌کردیم که یک روز اسارت، به اندازه هفته‌ها و ماه‌های روزهایی که آزاد بودیم، طول می‌کشید.

قلمرو زبانی: کورسو: نور اندک، روشنایی کم / واسۀ: برای / منزوی: گوشه گیر / افراط: از حد درگذشتن، زیاده روی / تفریط: کندروی / قلمرو ادبی: حتّی کورسویی از امید:‌ تشبیه پنهان / طلوع، غروب؛ روز، شب: تضاد / افراط و تفریط: تضاد / عقربه‌ها تنبل شده بودند؛ شاید هم مرده:‌ جانبخشی، کنایه

در شرایط سخت و طاقت فرسای اسارت باید کاری می‌کردیم که زمان بگذرد و سختی‌ها قابل تحمّل تر شود. در آن روزهای غربت، نیازمند دلگرمی و امید بودیم تا روحمان در زندان بعثی‌ها نپوسد. اگر مقاومتِ روح می‌شکست، زندگی خیلی سخت تر می‌شد؛ چرا که دشمن هر لحظه در کمین کسانی بود که به قول خودمان کم آورده بودند؛ کسانی که به بهای اندک، خیلی چیزها را زیر پا می‌گذاشتند. ما تلاش می‌کردیم چنین بلایی سرمان نیاید… .

قلمرو زبانی: طاقت فرسا: توان فرسا، سخت و تحمّل ناپذیر / غربت: دوری (هم آوا← قربت: نزدیکی)/ دلگرمی: امیدواری / قلمرو ادبی: تا روحمان در زندان بعثی‌ها نپوسد: استعاره پنهان (روح مانند پارچه یا ماده‌ای است که می‌پوسد) / کم آورده: کنایه از ناامید شدن و بریدن / زیر پا می‌گذاشتند: کنایه از نادیده گرفتن

◙ املای درست را از داخل کمانک انتخاب کنید.

در آن روزهای …….. (غربت – قربت)، نیازمند دلگرمی و امید بودیم.

۱) متن «آغازگری تنها» و «تا غزل بعد» را از نظر زاویه دید و شخصیت‌های اصلی مقایسه نمایید.

آغازگری تنها: زاویه دید دانای کل یا سوم شخص / تا غزل بعد: زاویه دید اول شخص

در آغازگری تنها شخصیت اصلی داستان یک رزمنده است که در پی شکست دشمن است؛ ولی در «تا غزل بعد» شخصیت اصلی داستان رزمنده اسیری است که در اسارت نیز در پی کمک به هم­میهنان است. هر دو داستان نشانه پایداری ایرانیان در برابر دشمن است.

۲) در این متن، از چه راهکارهایی در رویارویی با دشواری‌های اسارت بهره گرفته شده است؟

مسابقات ورزشی / برگزاری کلاس آموزشی / اجرای نمایش و مقاله نویسی

پی دی اف آغازگری تنها / روان خوانی: تا غزل بعد
ویدئوی فارسی۲ درس۵ بخش ۱ (آغازگری تنها)
ویدئوی فارسی۲ درس۵ بخش ۲ (کارگاه متن پژوهی)
فارسی۲ درس۵ بخش ۳ (روان خوانی: تا غزل بعد)
Follow by Email
YouTube
LinkedIn
LinkedIn
Share
Instagram
Telegram
پیمایش به بالا