آموزه پانزدهم: کبوتر طوق دار

◙ قلمرو زبانی

گرازان به تگ ایستاد. (= آغازید) / صیّاد در پی ایشان ایستاد. (= در اینجا تقریباً به معنی مبادرت ورزیدن، اقدام کردن)

معونت؛ مظاهرت؛ سیادت؛ استخلاص.

نمونه: شیران غرّیدند و به اتفّاق، آهو را از دام رهانید.

در جملۀ بالا فعل «رهانید» به جای «رهانیدند» آمده است.

حال از متن درس نمونه‌ای دیگر برای حذف شناسه بیابید و بنویسید.

کبوتران فرمان وی بکردند و دام برکندند و سر خویش گرفت. (گرفتند)

◙ قلمرو ادبی

دِرَفشان لاله در وی، چون چراغی / ولیک از دُودِ او بر جانْش داغی

مشبه: لاله؛ مشبه به: چراغ / مشبه: داغ لاله؛ مشبه به: دود

شقایق بر یکی پای ایستاده / چو بر شاخِ زمرّد، جامِ باده

مشبه: شقایق بر یکی پای ایستاده؛ مشبه به: جامِ باده بر شاخِ زمرّد

چون او را در بندِ بلا بسته دید، زه آب دیدگان بگشاد و بر رخسار، جوی‌ها براند.

جوی: استعاره از اشک

انسان با تجربه: سرد و گرم روزگار دیده، خیر و شرَّ احوال مشاهدت کرده / ناامید شدن: دل برگرفتن

◙ قلمرو فکری

در وقتِ فراغْ موافقت اَولی‌تر، و الّا طاعِنان مجالِ وقیعت یابند.

در وقت آسایش همراهی بهتر است وگرنه سرزنش کنندگان فرصت پیدا می‌کنند و از رهبر گروه بدگویی می‌کنند.

الف) مرا نیز از عهدۀ لوازمِ ریاست بیرون باید آمد و مواجبِ سیادت را به ادا رسانید. / = حق رهبری را باید به انجام رسانم.

ب) مگر تو را به نفسِ خویش حاجت نمی‌باشد و آن را بر خود حقّی نمی‌شناسی؟ / = مگر تو در فکر حفظ جانت نیستی؟

مروّت نبینم رهایی ز بند / به تنها و یارانم اندر کمند (سعدی) / مروّت: جوانمردی / اندر کمند بودن: کنایه از اسیر بودن

و من می‌ترسم که اگر از گشادن عقده‌های من آغاز کنی، ملول شوی و بعضی از ایشان در بند بمانند.

دوستان را به گاه سود و زیان / بتوان دید و آزمود توان (سنایی) / گاه: هنگام / آزمودن: امتحان کردن

در وقتِ فراغْ موافقت اوَلی‌تر، و الّا طاعِنان مجالِ وقیعت یابند.

زاغ: کسی که دوراندیش، بردبار و شکیباست و در پی به دست آوردن تجربه است.

مُطَوَّقه: رهبری که احساس مسئولیت می‌کند و در اندیشه زیردستان خود است و دوستان دانا و کارآزموده دارد.

برگه آموزگاری و تدریس

آورده‌اند که وقتی مردی به مهمانی سلیمان دارانی رفت. سلیمان آنچه داشت از نان خشک و نمک در پیش او نهاد و بر سبیلِ اعتذار این بر زبان راند:

قلمرو زبانی: آورده اند: حکایت کرده‌اند / نهادن: قرار دادن (بن ماضی: نهاد؛ بن مضارع: نه) / سبیل: راه / بر سبیلِ: برای / اعتذار: عذرخواهی، پوزش خواهی / قلمرو ادبی: زبان راندن: کنایه از سخن گفتن

گفتم که چو ناگه آمدی، عیب مگیر / چشمِ تر و نانِ خشک و رویِ تازه

قلمرو زبانی: چو: هنگامی که / ناگه: ناگهان، سرزده / قلمرو ادبی: چشم تر: کنایه از گریان / روی تازه: کنایه از مهمان نوازی و گشاده رویی / تر، خشک: تضاد

بازگردانی: گفتم اگر ناگهان و سرزده آمدی، عیب از من مگیر که نتوانستم از تو خوب پذیرایی کنم. چشمِ اشک آلود و نانِ خشک دارم و خوشرویم.

مهمان چون نان بدید، گفت کاشکی با این نان، پاره‌ای پنیر بودی. سلیمان برخاست و به بازار رفت و ردا به گرو کرد و پنیر خرید و پیش مهمان آورد. مهمان چون نان بخورد، گفت الحَمدالله که خداوند، عَزَّ و جَل، ما را بر آنچه قسمت کرده است، قناعت داده و خرسند گردانیده است. سلیمان گفت اگر به دادۀ خدا قانع بودی و خرسند نمودی، ردای من به بازار به گرو نرفتی.

قلمرو زبانی: بدید: دید(ماضی ساده) / پاره: مقدار / بودی: می‌بود / برخاست: بلند شد (بن ماضی: برخاست، بن مضارع: برخیز)  / ردا: بالاپوش/ به گرو کردن: به امانت گذاشت / عَزَّ و جَل: عزیز است و بزرگ و ارجمند / قسمت: نصیب / ما را: به ما /خرسند: قانع / گرو: وثیقه / قلمرو ادبی: نان: مجاز از خوراک

Follow by Email
YouTube
LinkedIn
LinkedIn
Share
Instagram
Telegram
پیمایش به بالا