آموزه هفتم: باران محبت

آفتاب حسن

۱- بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست

بگشای لب که قند فراوانم آرزوسـت

مولانا

قلمرو زبانی: بنما: نشان بده،(بن ماضی: نمود، بن مضارع: نما) / رخ: چهره /  که: زیرا / بگشا: باز کن،(بن ماضی: گشود، بن مضارع: گشا) / جابجایی ضمیر در بیشتر بیتها دیده می‌شود.(مرا آرزوی باغ و گلستان است.)/ قلمرو ادبی: قلب شعر: غزل / گونه: غزل غنایی عاشقانه / باغ، گلستان: تناسب، استعاره از تن و چهره یار / لب: مجاز از دهان / لب گشودن: کنایه از خندیدن و سخن گفتن / رخ، لب: تناسب / قند: استعاره از خنده و سخن شیرین / تشبیه پنهان: رخ یار مانند باغ و گلستان است؛ سخن یار مانند قند است.

بازگردانی: چهره ات را نشان بده که آرزوی باغ و گلستان دارم. سخن بگو؛ زیرا آرزوی خنده و سخن زیبای فراوان تو را دارم.

پیام: آرزوی دیدار یار

۲- ای آفتاب حســــــن برون آ دمی ز ابر / کان چهره مشعــشع تابانم آرزوسـت

قلمرو زبانی: حسن: زیبایی / برون آ: بیرون بیا / دم: نفس / کان: زیرا که آن / مشعشع: درخشان، تابان / تابان: تابنده / قلمرو ادبی: آفتاب: مجاز از خورشید / آفتاب حسن: تشبیه / ای آفتاب حسن: استعاره از دلبر / دم: مجاز از لحظه / از پشت ابر بیرون بیا: کنایه از اینکه خودت را آشکار کن/ آفتاب، ابر، تابان: تناسب

بازگردانی: ای دلبری که مانند آفتاب زیبا هستی، خودت را نشان بده، زیرا چهره درخشان و تابان تو را آرزو دارم.

پیام: آرزوی وصال

۳- گفتی ز ناز بیش مـــرنجان مـــرا برو / آن گفتنت که بیش مرنجانم آرزوست

قلمرو زبانی: از ناز: با ناز و افاده / بیش: بیشتر از این / مرنجان: رنج نده / قلمرو ادبی: گفتی، گفتن: همریشگی(رشته انسانی) / واژه‌آرایی: بیش، مرنجان / واج‌آرایی: «ن»

بازگردانی: از روی ناز گفتی بیش از این من را مرنجان و برو. آن سخن تو را می‌خواهم که گفتی بیش از این من را مرنجان.

پیام: آرزوی یار

۴- زین همرهان سست‌عناصر دلم گرفت / شیر خدا و رســتم دســتانم آرزوست

قلمرو زبانی: زین: از این / همرهان: همراهان /  سست‌عناصر: بی اراده، بی غیرت / رستم دستان: رستم پسر دستان / دستان: لقب زال / قلمرو ادبی: دلم گرفت: کنایه از اینکه اندوهگین شدم / شیر خدا: استعاره از شمس /  رستم دستان: استعاره از شمس / واج‌آرایی: «س»

بازگردانی: از این همراهان بی اراده اندهگین شدم. شمس را می‌خواهم که مانند شیر خدا و رستم دستان است.

پیام: دل‌آزردگی از دوستان بی وفا

۵- دی شیخ با چراغ همی‌گشت گرد شهر / کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوسـت

قلمرو زبانی: دی: دیشب / شیخ: پیر / گرد: پیرامون / کز: که از / دیو: اهریمن /  دد: درنده / ملول: خسته / قلمرو ادبی: دیو: استعاره از انسان پلید /  دد: استعاره از انسان ستمگر

بازگردانی: دیشب پیر با چراغ پیرامون شهر می‌گشت و می‌گفت از انسانهای پلید و ستمگر خسته ام و انسانی را جستجو می‌کنم.

پیام: فقدان انسان خدایی

۶- گــفتند یافت می‌نشود جــسته‌ایم ما / گفت آنکه یافت می‌نشود آنم آرزوست

قلمرو زبانی: جسته‌ایم: جستجو کرده‌ایم،(بن ماضی: جست، بن مضارع: جوی) / «م» در «آنم» نقش اضافی دارد، آرزویم است. (جهش ضمیر) / قلمرو ادبی: گفتند، گفت: همریشگی(رشته انسانی) / واژه‌آرایی: یافت می‌نشود / واج‌آرایی: «ت»

بازگردانی: مردم گفتند یافت نمی‌شود، ما همه جا را جسته‌ایم. شیخ گفت آن کس که  یافت نمی‌شود، آن را می‌خواهم.

پیام: آرزوی دیدار با مردان اهورایی

۷- پنهان ز دیده‌ها و همه دیده‌ها از اوست / آن آشکــار صنعت پنهــانم آرزوست

قلمرو زبانی: دیده: چشم / صنعت: هنر، ساختن / جهش ضمیر در «پنهانم»: آن آشکار صنعت پنهان، آرزوی من  است./ قلمرو ادبی: پنهان، آشکار: تضاد / واژه‌آرایی: دیده‌ها، پنهان / واج‌آرایی / «دیده» دوم: ایهام (۱- چشم ۲- آنچه دیده می‌شود) / جناس همسان: دیده نخست و دوم / تلمیح به آیه «لایُدرِکهُ الأَبصار وَ هو یُدرک الابصار» = چشم‌ها او را نمی‌بینند و او بینندگان را می‌بیند. / آشکار صنعت پنهان: تناقض

بازگردانی: خداوند پنهان از چشم است و همه چشم‌ها از خداست. آرزوی آن کسی را دارم که آفریده‌هایش آشکار است و خود او پنهان.

پیام: ناپیدایی خدا

درک و دریافت

این بیت‌ها عارفانه به شمار می‌رود. سخنور به بیان احساسات خود نسبت به دلبر آسمانی می‌پردازد.

ادبیات غنایی: به ادبیاتی گفته می‌شود که شاعر در آن به بیان عواطف و احساسات درونی خودش می‌پردازد.

سخنور و سراینده در پی رسیدن به انسان اهورایی است؛ انسانی تابنده و خداخوی. او از اینکه با مردمی نادان و خاکی زیست می‌کند دلگیر است و در پی انسانی الهی است.

پی دی اف درس هفتم فارسی یازدهم

فارسی۲ درس۷ بخش ۱ (باران محبّت)
فارسی۲ درس۷ بخش ۲ (کارگاه متن پژوهی و آفتاب حسن)
Follow by Email
YouTube
LinkedIn
LinkedIn
Share
Instagram
Telegram
پیمایش به بالا