آموزه ششم: پروردۀ عشق

کارگاه متن پژوهی

قلمرو زبانی

جهد بر توست و بر خدا توفیق / زانکه توفیق و جهد هست رفیق  (سنایی)  / جهد: کوشش، تلاش، سعی / توفیق: کسی را در کاری یاری کردن

خنیده به گیتی به مهر و وفا / ز اهریمنی دور و دور از جفا  (فردوسی) / خَنیده: مشهور، معروف، نامدار

اکنون اجزای بیت زیر را مطابق زبان معیار مرتّب کنید.

گفتند به اتّفاق یک سر / کز کعبه گشاده گردد این در = یکسر به اتفاق گفتند کز کعبه این در گشاده گردد.

الف) دریاب که مبتلای عشقم / آزاد کن از بلای عشقم / «-َ م» نخست: فعل اسنادی / «-َ م» دوم: مفعول (من را از بلای عشق آزاد کن)

ب) پرورده عشق شد سرشتم / جز عشق مباد سرنوشتم / در هر دو مورد مضاف الیه

قلمرو ادبی

زیرا به خلاف قالبهای دیگر تغییر قافیه در مثنوی آسان است. هر بیت قافیه جداگانه‌ای دارد و داستان سرا می‌تواند بی هیچ تنگنایی هزارها بیت بسراید.

چون رایت عشق آن جهان گیر / شد چون مه لیلی آسمان گیر

قلمرو ادبی: رایت عشق: اضافه تشبیهی / «چون» نخست و دوم: جناس همسان (جناسواره؛ زیرا هر دو واژه حرف اند.) / چون مه لیلی: تشبیه / مه: استعاره از جمال و کمال لیلی / آسمان گیر: کنایه از پرآوازه /

برداشته دل ز کار او، بخت / درماند پدر به کار او سخت

قلمرو ادبی: بخت دل از کار او برداشته: جانبخشی، کنایه از ناامید شدن / بخت، سخت:‌ جناس / واژه‌آرایی: کار، او

آمد سوی کعبه، سینه پرجوش / چون کعبه نهاد حلقه در گوش

«حلقه در گوش نهادن» عبارت کنایی است که وجه شبه تشبیه نیز قرار گرفته است.

قلمرو فکری

حاجت گهِ جمله جهان اوست / محراب زمین و آسمان اوست

بازگردانی: کعبه محل برآورده شدن خواسته همه جهانیان و عبادتگاه همه مردم است. / پیام: برآورده شدن دعا در کعبه

بی توجهی به سرزنش دیگران و از خودگذشتگی در راه عشق

عشق بازی، کار بیکاران بُوَد / عاقلش با کار بیکاران چه کار؟ (نعمت الله ولی)

از سر تعمیر دل بگذر که معماران عشق / روز اوّل، رنگ این ویرانه، ویران ریختند (بیدل)

پدر مجنون عشق را کار بیهوده و باعث رسوایی می‌دانست و در پی خلاصی مجنون است؛ ولی دلشده عشق را یک موهبت می‌داند و زندگانی اش را صرف آن می‌کند.

یک بار هم ای عشقِ من از عقل میندیش / بگذار که دل حل بکند مسئله‌ها را (محمّدعلی بهمنی)

خویشاوندان مجنون، عاقلانه در پی حل مشکل بودند؛ ولی مجنون عاشقانه می‌اندیشید و در پی عاقلان نبود. عقل و عشق دو راه جداگانه‌ای را درمی‌نوردند.

برگه آموزگاری و تدریس
سعید جعفری

گنج حکمت: مردان واقعی

یکی از کوه لُکام به زیارت «سَری سَقَطی» آمد. سلام کرد و گفت: «فلان پیر از کوه لکام تو را سلام گفت.»

سری گفت: «وی در کوه ساکن شده است؟ بس کاری نباشد. مرد باید در میان بازار مشغول تواند بود، چنان که یک لحظه از حق تعالی غایب نشود.»

قلمرو زبانی: لکام:‌ نام کوهی / زیارت:‌ دیدار / سری سقطی: عارف و صوفی سده سوم هجری/ «را» در «تو را سلام گفت»: حرف اضافه به معنای «به» / بس: بسیار / مشغول تواند بود: مشغول باشد

پیام: باید با مردم زندگی کنید، ولی خدا را از یاد نبرید.

تذکره الاولیا، عطّار

پی دی اف درس ششم فارسی یازدهم
ویدئوی فارسی۲ درس۶ بخش ۱ (پرورده عشق)
ویدئوی فارسی۲ درس۶ بخش ۲ (کارگاه متن پژوهی و گنج حکمت: مردان واقعی)
Follow by Email
YouTube
LinkedIn
LinkedIn
Share
Instagram
Telegram
پیمایش به بالا