آموزه نهم: کویر

روان خوانی: بوی جوی مولیان

من زندگانی را در چادر با تیر تفنگ و شیهۀ اسب آغاز کردم. در چهار سالگی پشت قاش زین نشستم. چیزی نگذشت که تفنگ خفیف به دستم دادند. تا ده سالگی حتّی یک شب هم در شهر و خانۀ شهری به سر نبردم.

قلمرو زبانی: مولیان: نام کویی در بخارا / شیهه: صدای و آواز اسب / قاش: قاچ، قسمت برآمده جلوی زین؛ کوهه زین / خفیف: سبک / قلمرو ادبی: قالب: حسب حال یا زندگی نامه خودنوشت / پشت قاش زین نشستم: کنایه از اینکه سوارکاری کردم / به سر بردن: کنایه از گذراندن

محمد بهمن بیگی

املای درست را از داخل کمانک انتخاب کنید.

در چهار سالگی پشت (غاش / قاش) زین نشستم. « خارج خرداد ۱۴۰۱»

ایل ما در سال دو مرتبه از نزدیکی شیراز می‌گذشت. دست فروشان و دوره گردان شهر بساط شیرینی و حلوا در راه ایل می‌گستردند. پول نقد کم بود. مزۀ آن شیرینی‌های باد و باران خورده و گرد وغبار گرفته را هنوز زیر دندان دارم.

قلمرو زبانی: ایل: گروهی از مردم هم نژاد که فرهنگ و اقتصاد مشترک دارند و معمولا به صورت چادرنشینی زندگی می‌کنند؛ ایل و تبار: خانواده و نژاد و اجداد / بساط: گستردنی / حلوا: گونه‌ای شیرینی، افروشه / قلمرو ادبی: شیرینی‌های باد و باران خورده: کنایه از نه خیلی تر و تازه / مزه … زیر دندان داشتن: کنایه از لذت چیزی را به یاد آوردن.

از شنیدن اسم شهر، قند در دلم آب می‌شد و زمانی که پدرم و سپس مادرم را به تهران تبعید کردند، تنها فرد خانواده که خوشحال و شادمان بود، من بودم؛ نمی‌دانستم که اسب و زینم را می‌گیرند و پشت میز و نیمکت مدرسه ام می‌نشانند. نمی‌دانستم که تفنگ مشقی قشنگم را می‌گیرند و قلم به دستم می‌دهند.

قلمرو زبانی: تفنگ مشقی: تفنگ آموزشی/ قلمرو ادبی: قند در دل آب ‌شدن: کنایه از شادمان شدن / پشت میز و نیمکت مدرسه­ام می‌نشانند: کنایه از این که به درس خواندن وامی‌دارندم / قلم به دستم می‌دهند: کنایه از این که به خواندن و نوشتن وامی‌دارندم

پدرم مرد مهمّی نبود. اشتباهاً تبعید شد. مادرم هم زن مهمّی نبود. او هم اشتباهاً تبعید شد. داروندار ما هم اشتباها به دست حضرات دولتی و ملّتی به یغما رفت.

در گروه کلمه‌های زیر، یک مورد نادرستی املایی وجود دارد؛ درست آن را بنویسید. «بزرگسال خرداد ۹۹»

یقما و تاراج– سوء هاضمه – مسطور و پوشیده – اجین و آمیخته           پاسخ: یغما و تاراج

برای کسانی که در کنار گواراترین چشمه‌ها چادر می‌افراشتند، آب­انبار آن روز تهران مصیبت بود. برای کسانی که به آتش سرخ بَن و بلوط خو گرفته بودند، زغال منقل و نفت بخاری آفت بود. برای مادرم که سراسر عمرش را در چادر باز و پُر هوای عشایری به سر برده بود، تنفّس در اتاقکی محصور، دشوار و جانفرسا بود. برایش در حیاط چادر زدیم و فقط سرمای کشنده و برف زمستان بود که توانست او را به چهار دیواری اتاق بکشاند.

قلمرو زبانی: داروندار: همه دارایی / یغما: غارت، تاراج؛ به یغما رفتن: غارت شدن / ‌افراشتن: برپا کردن (بن ماضی: افراشت، بن مضارع: افراز) / مصیبت: گرفتاری / بَن: پسته وحشی / خو گرفتن: عادت کردن / محصور: احاطه شده / تنفّس: نفس کشیدن / جانفرسا: جانکاه / چهار دیواری: زمینی که در چهار سمت آن دیوار باشد / قلمرو ادبی: به سر بردن: کنایه از زندگانی کردن، گذراندن / طنز

ما قدرت اجارۀ حیاط دربست نداشتیم. کارمان از آن زندگی پر زرق و برق کدخدایی و کلانتری به یک اتاق کرایه‌ای در یک خانۀ چند اتاقی کشید. همه جور همسایه در حیاطمان داشتیم؛ شیرفروش، رفتگر شهرداری، پیشخدمت بانک و یک زن مجرّد. اسم زن همدم بود. از همه دلسوزتر بود. روزی پدرم را به شهربانی خواستند. ظهر نیامد. مأمور امیدوارمان کرد که شب می‌آید. شب هم نیامد. شب‌های دیگر هم نیامد.

قلمرو زبانی: حیاط: محوطه باز خانه (هم‌آوا؛ حیات: زندگانی)/ کلانتری: شهربانی، سرپرستی / مأمور: (هم‌آوا؛ معمور: آبادان)/ قلمرو ادبی: حیاط: مجاز از خانه / دربست: کنایه از چیزی که همه آن در اختیار یک فرد باشد، مستقل، شش دانگ

غصّۀ مادر و سرگردانی من و بچّه‌ها حدّ و حصر نداشت. پس از ماه‌ها انتظار یک روز سر و کلهّ اش پیدا شد. شناختنی نبود. شکنجه دیده بود. فقط از صدایش تشخیص دادیم که پدر است. همان پدری که اسب‌هایش اسم و رسم داشتند. همان پدری که ایلخانی قشقایی بر سفرۀ رنگینش می‌نشست. همان پدری که گلهّ‌های رنگارنگ و ریز و درشت داشت و فرش‌های گران­بهای چادرش زبانزد ایل و قبیله بود.

قلمرو زبانی: حدّ و حصر: اندازه / زبانزد: موضوعی که بر سر زبان‌ها افتد و در همه‌جا بگویند / قلمرو ادبی: سر و کله کسی پیدا شد: کنایه از اینکه از راه رسید /  اسم و رسم داشتند:‌ کنایه از اینکه نژاده سرشناس و بسیار ارزشمند بودند / سفرۀ رنگین: کنایه از پر زرق و برق / ریز و درشت: تضاد

پدرم غصّه می‌خورد. پیر و زمین گیر می‌شد. هر روز ضعیف و ناتوان تر می‌گشت. همه چیزش را از دست داده بود. فقط یک دل خوشی برایش مانده بود؛ پسرش با کوشش و تلاش درس می‌خواند. من درس می‌خواندم. شب و روز درس می‌خواندم. به کتاب و مدرسه دل­بستگی داشتم. دو کلاس یکی می‌کردم. شاگرد اوّل می‌شدم. تبعیدی‌ها، مأموران شهربانی و آشنایان کوچه و خیابان به پدرم تبریک می‌گفتند و از آیندۀ درخشانم برایش خیال‌ها می‌بافتند. سرانجام تصدیق گرفتم. تصدیق لیسانس گرفتم. یکی از آن تصدیق‌های پر رنگ و رونق روز. پدرم لیسانسم را قاب گرفت و بر دیوار گچ فروریختۀ اتاقمان آویخت و همه را به تماشا آورد. تصدیق قشنگی به شکل مربع مستطیل بود. مزایای قانونی تصدیق و نام و نشان مرا با خطّی زیبا بر آن نگاشته بودند. آشنایی در کوچه و محلهّ نماند که تصدیق مرا نبیند و آفرین نگوید.

قلمرو زبانی: تصدیق: گواهی­نامه / آویخت: آویزان کرد (بن ماضی: آویخت، بن مضارع: آویز) / مزایا: ج مزیت، برتری/ نگاشتن: نوشتن  (بن ماضی: نگاشت، بن مضارع: نگار) / قلمرو ادبی: زمین گیر: کنایه از ناتوان / پررنگ و رونق: کنایه از جذاب و دلربا

◙ پیرمرد دل خوشی دیگری نداشت. روز و شب با فخر و مباهات، با شادی و غرور به تصدیقم می‌نگریست. جان و مالم و همه چیزم را از دست دادم؛ ولی تصدیق پسرم به همۀ آنها می‌ارزد.

قلمرو زبانی: مباهات: افتخار، سرافرازی / می‌نگریست: نگاه می‌کرد / قلمرو ادبی: روز، شب: تضاد

◙ پس از عزیمت رضاشاه  که قبلاً رضاخان بود و بعداً هم رضاخان شد، همۀ تبعیدی‌ها رها شدند و به ایل و عشیره بازگشتند و به ثروت از دست رفته و شوکت گذشتۀ خود دست یافتند. همه بی تصدیق بودند؛ به جز من. همه شان زندگی شیرین و دیرین را از سر گرفتند.

قلمرو زبانی: عزیمت: رهسپاری / عشیره: خاندان / شوکت: شکوه / دیرین: کهن، قدیمی / از سر گرفتند: از نو آغازیدند / قلمرو ادبی: قبلا، بعدا: تضاد / دست یافت: کنایه / زندگی شیرین: حس‌آمیزی / پس از عزیمت رضاشاه … بعدا هم رضاخان شد: کنایه از اینکه از پادشاهی برکنار شد

قلمرو زبانی: زین و برگ: تجهیزات اسب مانند: زین و افسار و … / گرده: پشت، بالای کمر / کَهَر: اسب یا استری که به رنگ سرخ تیره است / کُرَند: اسب که رنگ آن میان زرد و بور باشد / تاخت و تاز: دواندن / به تیر دوختند: تیر زدند / دلاویز: پسندیده، خوب، زیبا / گرمسیر: منطقه‌ای که تابستان‌های بسیار گرم و زمستان‌های معتدل دارد؛ مقابل سردسیر/ گرما را به گرمسیر سپردند: ترک کردند / قلمرو ادبی: چشمه‌های زلال در انتظارشان بود: جانبخشی / بی کران: بی کناره، کنایه از پهناور / … در آغوششان کشید: جانبخشی / سرگرم بودن: کنایه از مشغول بودن / باز: ایهام تناسب با کبک / دامن معطرّ چمن‌ها: استعاره پنهان؛ جانبخشی / بار سفر را بستند: کنایه از آماده سفر شدن

◙ در میان آنان فقط من بودم که دودل و سرگردان و سر در گریبان بودم. بیش از یک سال و نیم نتوانستم از مواهب خداداد و نعمت‌های طبیعت بهره­مند شوم. لیسانس داشتم. لیسانس نمی‌گذاشت که در ایل بمانم. ملامتم می‌کردند که با این تصدیق گرانقدر، چرا در ایل مانده‌ای و عمر را به بطالت می‌گذرانی؟! باید عزیزان و کسانت را ترک گویی و به همان شهر بی مهر، به همان دیار بی یار، به همان هوای غبارآلود، به همان آسمان دود گرفته بازگردی و در خانه‌ای کوچک و کوچه‌ای تنگ زندگی کنی و در دفتری یا اداره‌ای محبوس و مدفون شوی تا ترقّی کنی.

قلمرو زبانی: دودل: مردّد / گریبان: یخه / مواهب: ج موهبت، بخشش‌ها / ملامت: سرزنش / بطالت: بیهودگی، بیکاری، کاهلی / کسان: کس‌ها / مهر: مهربانی / دیار: سرزمین / یار: یاور / ترقّی: پیشرفت / قلمرو ادبی: سر در گریبان بودم: کنایه از این که گوشه گیر و اندوهگین بودم / کسان: مجاز از خویشاوندان / شهر بی مهر: مجاز از مردم شهر / دیار بی یار: مجاز از مردم دیار / دیار، یار: جناس ناهمسان / در دفتری یا اداره‌ای محبوس و مدفون شوی: استعاره پنهان

◙ چاره‌ای نبود. حتّی پدرم که به رفاقت و همنشینی من سخت خو گرفته بود و یک لحظه تاب جدایی ام را نداشت، گاه فرمان می‌داد و گاه التماس می‌کرد که تصدیق داری، باید به شهر بازگردی و ترقّی کنی!

قلمرو زبانی: رفاقت: دوستی / خو گرفتن: عادت کردن / تاب: تحمّل

بازگشتم؛ از دیدار عزیزانم محروم ماندم. پدر پیر، برادر نوجوان و خانوادۀ گرفتارم را  درست در موقعی که نیاز داشتند از حضور و حمایت خود محروم کردم. درد تنهایی کشیدم. از لطف و صفای یاران و دوستان دور افتادم. به تهران آمدم. با بدنم به تهران آمدم؛ ولی روحم در ایل ماند. در میان آن دو کوه سبز و سفید، در کنار آن چشمۀ نازنین، توی آن چادر سیاه، در آغوش آن مادر مهربان.

در پایتخت به تکاپو افتادم و با دانش­نامۀ رشتۀ حقوق قضایی، به سراغ دادگستری رفتم تا قاضی شوم و درخت بیداد را از بیخ و بن براندازم. دادیاری در دو شهر ساوه و دزفول به من پیشنهاد شد.

قلمرو زبانی: صفا: پاکی، پاکدلی / تکاپو: کوشش / دانش­نامه: مدرک / عدلیه: دادگستری / دادیاری: وکالت / قلمرو ادبی: روحم در ایل ماند: مجاز از فکر / درخت بیداد: اضافه تشبیهی / از بیخ و بن براندازم: کنایه از این که کاملا نابود کنم

◙ املای درست را از داخل کمانک انتخاب کنید.

با دانش‌نامۀ رشتۀ حقوق (قضایی / غزایی )، به سراغ دادگستری رفتم.       « خارج خرداد ۹۸»

◙ سری به ساوه زدم و دربارۀ دزفول پرس وجو کردم. هر دو ویرانه بودند. یکی آب و هوایی داشت و دیگری آن را هم نداشت. دلم گرفت و از ترقّی عدلیه چشم پوشیدم و به دنبال ترقّی‌های دیگر به راه افتادم. تلاش کردم و آن قدر حلقه به درها کوفتم تا عاقبت از بانک ملّی سر در آوردم و در گوشۀ یک اتاق پرکارمند، صندلی و میزی به دست آوردم و به جمع و تفریق محاسبات مردم پرداختم. شاهین تیزبال افق‌ها بودم. زنبوری طفیلی شدم و به کنجی پناه بردم.

قلمرو زبانی: عدلیه: دادگستری / تیزبال: تیزپرواز، تیزپر / طفیلی: منسوب به طفیل، وابسته، میهمان ناخوانده، آن که وجودش یا حضورش در جایی، وابسته به وجود کس یا چیز دیگری باشد / قلمرو ادبی: سری … زدم: کنایه از این که ناگهان و به مدت کوتاه به جایی رفتن / دلم گرفت: کنایه از اینکه اندوهگین شدم / چشم پوشیدم: کنایه از صرف نظر کردم / حلقه به درها کوفتم: کنایه از سراغ موارد مختلف رفتم/ از… سر در آوردم: کنایه از این که کارمند … شدم / صندلی و میزی به دست آوردم: کنایه از اینکه پیشه‌ای دست و پا کردم /  تضاد: جمع، تفریق / شاهین تیز بال افق‌ها بودم. زنبوری طفیلی شدم و به کنجی پناه بردم: تشبیه، مفهوم عبارت آن است که آزادی و بزرگ منشی داشتم؛ امّا به فرومایگی و خواری افتادم. / افق: مجاز از آسمان / به کنجی پناه بردم: کنایه از اینکه گوشه گیر شدم

◙ بیش از دو سال در بانک ماندم و مشغول ترقّی شدم. تابستان سوم فرارسید. هوا داغ بود. شب‌ها از گرما خوابم نمی‌برد. حیاط و بهارخواب نداشتم. اتاقم در وسط شهر بود. بساط تهویه به تهران نرسیده بود. شاید هنوز اختراع نشده بود. خیس عرق می‌شدم. پیوسته به یاد ایل و تبار بودم. روزی نبود که به فکر ییلاق نباشم و شبی نبود که آن آب و هوای بهشتی را در خواب نبینم. در ایل چادر داشتم؛ در شهر خانه نداشتم. در ایل اسب سواری داشتم؛ در شهر ماشین نداشتم. در ایل حرمت و آسایش و کس و کار داشتم؛ در شهر آرام و قرار و غمخوار و اندوه گُسار نداشتم.

قلمرو زبانی: حیاط: محوطه باز خانه (هم‌آوا: حیات: زندگی)/ بهار خواب: بالاکن، ایوان / بساط تهویه: دستگاه پالایش و جابجایی هوا / ایل و تبار: خانواده و نژاد و اجداد / ییلاق: سردسیر / گساریدن: میل کردن (بن ماضی: گسارید؛ بن مضارع: گسار)/ اندوه گسار: غمخوار، غم گسار / قلمرو ادبی: کس: مجاز از  خویشاوند

◙ نامه‌ای از برادرم رسید، لبریز از مهر و سرشار از خبرهایی که خوابشان را می‌دیدم: «… برف کوه هنوز آب نشده است. به آب چشمه دست نمی‌توان برد. ماست را با چاقو می‌بریم. پشم گوسفندان را گل و گیاه رنگین کرده است. بوی شبدر دوچین هوا را عطرآگین ساخته است. گندم‌ها هنوز خوشه نبسته اند. صدای بلدرچین یک دم قطع نمی‌شود. جوجه کبک‌ها، خط و خال انداخته اند. کبک دری در قلهّ‌های کمانه، فراوان شده است. بیا، تا هوا تر و تازه است، خودت را برسان. مادر چشم به راه توست. آب خوش از گلویش پایین نمی‌رود.»

قلمرو زبانی: لبریز: سرشار / مهر: مهربانی / شبدر: گیاهی علفی و یک ساله / شبدر دوچین: شبدری که دوبار پس از روییدن چیده شده باشد / کبک دری: کبک درّه / کمانه: نام کوهی … / قلمرو ادبی: به آب چشمه دست نمی‌توان برد، ماست … می‌بریم: کنایه از سردی هوا / دم: مجاز از لحظه / جوجه کبک‌ها، خط و خال انداخته اند: کنایه از اینکه بزرگ شده‌اند / چشم به راه بودن: کنایه از منتظر بودن / آب خوش از گلویش پایین نمی‌رود: کنایه از این که آسایش و آرامش ندارد.

نامۀ برادر با من همان کرد که شعر و چنگ رودکی با امیر سامانی!

قلمرو ادبی: … شعر و چنگ رودکی با امیر سامانی: تلمیح دارد به داستان رودکی و پادشاه سامانی برای بازگشت به بخارا.

آب جیحون فرونشست؛ ریگ آموی پرنیان شد؛ بوی جوی مولیان مدهوشم کرد. فردای همان روز، ترقّی را رها کردم. پا به رکاب گذاشتم و به سوی زندگی روان شدم. تهران را پشت سر نهادم و به سوی بخارا بال و پر گشودم. بخارای من ایل من بود.

قلمرو زبانی: آب جیحون فرونشست: کنایه از این که دشواری‌ها از میان رفت / آموی: زمین کنار رودخانه «آمو» / پرنیان: نوعی حریر، پارچه ابریشمی دارای نقش و نگار، سختی راه برایم آسان شد / مولیان: نام محله‌ای در بخارا / بوی: ایهام، (۱- رایحه ۲- آرزو) / مدهوش: سرگشته / قلمرو ادبی: ریگ آموی پرنیان شد: تشبیه، کنایه از این که دشواری‌ها از میان رفت / بوی جوی مولیان مدهوشم کرد: استعاره پنهان / پا به رکاب گذاشتم: کنایه از این که آماده سفر شدم / تهران را پشت سر نهادم: کنایه از این که ترک کردم /  بال و پر گشودم: استعاره پنهان / بخارای من ایل من: تشبیه.

بخارای من، ایل من، محمّد بهمن بیگی

درک و دریافت

۱- نویسنده در این متن، از زبان طنز بهره گرفته است؛ دو نمونه از آن را در متن بیابید.

پدرم مرد مهمّی نبود؛ اشتباهاً تبعید شد. مادرم هم زن مهمّی نبود؛ او هم اشتباهاً تبعید شد. دار و ندار ما هم اشتباهاً به دست حضرات دولتی و ملّتی به یغما رفت.

۲- با توجّه به جمله زیر:

«نامه برادر با من همان کرد که شعر و چنگ رودکی با امیر سامانی!»

الف) چرا نویسنده با خواندن نامه برادر خود، داستان تاریخی امیر سامانی را به یاد می‌آورد؟

زیرا همانگونه که شعر و چنگ رودکی سبب شد، امیر سامانی از هرات به میهن خود، یعنی بخارا بازگردد، نامه برادر نیز باعث شد که نویسنده پیشرفت در تهران را رها کند و به خاستگاه خود یعنی عشیره و قبیله اش بازرود.

ب) اشاره به شعر و چنگ رودکی، بیانگر کدام ویژگی «شعر» است؟ – به این ویژگی که شعر، آهنگ و نوازندگی همیشه با هم همراه بوده است و این عوامل سبب برانگیختن احساسات و عواطف شنوندگان می‌شده است.

بخارای من، ایل من، محمّد بهمن بیگی

وابسته های وابسته

۱- صفت،«تر و ترین» می‌پذیرد؛ امّا مضاف‌الیه نمی‌پذیرد. ۲- صفت و موصوف یک پدیده‌اند؛ امّا مضاف‌ و مضاف‌الیه دو پدیده ۳- موصوف «ی» نکره می‌پذیرد؛ امّا مضاف‌ نمی‌پذیرد.  4- اگر به ترکیب، صفت دیگری را بیفزاییم، در ترکیب اضافی، صفت مضاف‌الیه را وصف می‌کند و در ترکیب وصفی موصوف را؛ مانند: در چوبی بزرگ ، در خانۀ بزرگ.  5- مضاف الیه همیشه اسم است، پس «نشانۀ جمع» می‌پذیرد؛ اما صفت نمی‌پذیرد. ۶- با افزودن «است» به ترکیب اضافی، جملۀ نامعنایی ساخته می‌شود. ۷- صفت نقش مسندی می‌پذیرد؛ امّا اسم نمی‌پذیرد.

درس نهم فارسی دوازدهم پی دی اف
ویدئوی گزارش درس کویر
ویدئوی درس نهم فارسی دوازدهم بخش۲ (کویر)
فارسی۳ درس۹ بخش۳ (بوی جوی مولیان)
Follow by Email
YouTube
LinkedIn
LinkedIn
Share
Instagram
Telegram
پیمایش به بالا