آموزه دهم: قلم سحرآمیز

گفت و گو

– سبب خیزش و جنبش توده مردم شدند.

ای هدهد صبا به سبا می‌فرستمت / بنگر که از کجا به کجا می‌فرستمت

حیف است طایری چو تو در خاکدانِ غم / زین جا به آشیانِ وفا می‌فرستمت

در راهِ عشق مرحلهٔ قُرب و بُعد نیست / می‌بینمت عیان و دعا می‌فرستمت

هر صبح و شام قافله‌ای از دعای خیر / در صحبتِ شمال و صبا می‌فرستمت

تا لشکرِ غمت نکند مُلکِ دل خراب / جانِ عزیزِ خود به نوا می‌فرستمت

ای غایب از نظر که شدی همنشین دل / می‌گویمت دعا و ثنا می‌فرستمت

در روی خود تَفَرُّجِ صُنع خدای کن / کآیینهٔ خدای‌نما می‌فرستمت

تا مطربان ز شوقِ مَنَت آگهی دهند / قول و غزل به ساز و نوا می‌فرستمت

ساقی بیا که هاتفِ غیبم به مژده گفت / با درد صبر کن که دوا می‌فرستمت

حافظ سرودِ مجلس ما ذکرِ خیرِ توست / بشتاب هان که اسب و قبا می‌فرستمت

فعالیت های نوشتاری

– تنباکو، استانبول

شعر زیبا ← هسته: شعر، زیبا: صفت بیانی / گزینش لفظ ← هسته: گزینش، لفظ: مضاف الیه / بیان معنا ← هسته: بیان، معنا: مضاف الیه / توجه مخاطب ← هسته: توجه، مخاطب: مضاف الیه

میرزای بزرگ ← هسته: میرزای، بزرگ: صفت / مرجع شجاع ← هسته: مرجع، شجاع: صفت / فتوای تاریخی ← هسته: فتوا، تاریخی: صفت

الهی، چون تو حاضری، چه جویم و چون تو ناظری، چه گویم؟ (علّامه حسن زاده آملی)

قلمرو زبانی: ناظر: بیننده / قلمرو ادبی: جویم، گویم: جناس ناهمسان / حاضر، ناظر: جناسواره (جناس نیستند.)

سرو چمان من چرا میل چمن نمی‌کند / همدم گل نمی‌شود، یاد سمن نمی‌کند (حافظ)

قلمرو زبانی: چمان: با ناز راه رونده / همدم: همنشین / سمن: یاسمن، یاس / قلمرو ادبی: چمان، چمن: جناس ناهمسان / چمن، سمن: جناس ناهمسان / سرو چمان: استعاره از یار / میل چمن و …: کنایه از به گلگشت رفتن / همدم گل: جانبخشی

بازگردانی: یار من که مانند سرو است، چرا میلی به بیرون رفتن به باغ و بوستان ندارد (از خانه بیرون نمی آید تا ما را ببیند).

نه هر چه به قامت مهتر، به قیمت بهتر. (گلستان سعدی)

قلمرو زبانی: قامت: قد / مهتر: بزرگتر / قیمت: ارزش / قلمرو ادبی: مهتر، بهتر: جناس ناهمسان / قامت، قیمت: جناسواره

بازگردانی: هر کس که بلندبالاتر است، ارزشمندتر نیست.

برخی واژه‌ها، به گونه ای تلفّظ و شنیده می‌شوند که با شکل نوشتاری آنها مطابقت کامل ندارد؛ مانند «پنبه، منبر، سنبل و …»

به هنگام نوشتن املای فارسی، به این گونه از واژه‌ها، لازم است، توجه کنیم:

حکایت: نام خوش‌بو

یکی از عارفان روزی در راه، کاغذی دید که نام مبارک پروردگار (بسم الله) در آن نوشته شده بود و مردم پا بر آن می‌نهادند و می‌گذشتند. ایستاد و کاغذ را برگرفت و آن کاغذ را معطر گرداند و اندر شکاف دیوار نهاد تا از آسیب پای رهگذران در امان باشد.

مدت‌ها گذشت به خواب دید که ندایی به او می‌گوید: «ای دوست! نام من را خوشبو کردی و مرا بزرگ داشتی و حرمت نهادی. ما نیز نام تو را معطر گردانیم؛ در دنیا و آخرت تو را بزرگ و گرامی خواهیم داشت.

قلمرو زبانی: عارف: خداشناس / مبارک: همایون / نهادن: گذاشتن (بن ماضی: نهاد؛ بن مضارع: نه) / گذشتن: عبور کردن (بن ماضی: گذشت؛ بن مضارع: گذر) / برگرفتن: برداشتن(بن ماضی: برگرفت؛ بن مضارع: برگیر) / معطر: خوش‌بو / اندر: در/ قلمرو ادبی: دنیا و آخرت: تضاد

سعید جعفری
سعید جعفری دبیر فارسی، عربی و انگلیسی

رساله قشیریه: ابوالقاسم قشیری

پی دی اف درس دهم فارسی هشتم
Follow by Email
YouTube
LinkedIn
LinkedIn
Share
Instagram
Telegram
پیمایش به بالا